روش های شناخت حقوق بین الملل (قسمت دوم)
بند اول : حقوق بین الملل كلاسیك
نظام بین الملل كلاسیك كه، همانند نظامهای استبدادی ،نظامی از هم گسسته است
هیچگاه میان آزادی اعضای جامعه بین الملل و الزام ناشی از واقعیات تعادلی
بایسته ایجاد نكرده و این بدان سبب بوده است كه جامعة بین المللی اعضایی
داشته كه هر یك ، به لحاظ سوابق نژادی و تاریخی و نابرابری در برخورداری
از منابع اقتصادی و قلت روابط متقابل اجتماعی، با دیگری متفاوت بوده است.
در این جامعه «ناهمگن» منافع فردی پیوسته بر منافع جمعی غلبه داشته و
مقررات اجتماعی از عمومیت برخوردار نبوده است. وانگهی ،الزامی كه در
مقررات حقوق بین الملل كلاسیك وجود داشته با آن الزامی كه در مقررات داخلی
یافت می شود یكسان نبوده و با آن تفاوت داشته است ؛ زیرا الزام به رعایت
مقررات داخلی عمومیت دارد و حال آنكه الزام بین المللی همیشه جنبه ای شخصی
داشته و كشوری را درمقابل كشور دیگر قرارداده است.
به عبارت دیگر، در نظامهای داخلی اگر افراد قاعده ای حقوقی را نقض كنند
جامعه خود دست به كاری نمی زند بلكه دولت در مقام نهاد برتر بی درنگ از خود
واكنش نشان می دهد و متجاوزان به حریم قانون را مجازات می كند و در نتیجه
بر اوضاع و احوال اجتماعی مسلط می گردد. اما در حقوق بین الملل كلاسیك ،
نظام اجرای مقررات بین المللی هیچگاه گستردگی و عمومیت نداشته است و
پیوسته یك یا چند دولت در مقابل دولت یا دولتهای خاطی قد علم كرده و
خواستار اجرای قاعده ای حقوقی شده اند. سیستم دفاع جمعی كه برای تنبیه
كشورهای متجاوز به حریم مقررات بین المللی درنظام منشور پیش بینی شده نیز
براساس چنین بینشی به وجود آمده است.
بنابراین ، در جامعه بین المللی «به رغم گسترش اقدامات فراملی {تاثیر
مقررات كلاسیك بر نظام معاصر تا آنجا بوده كه}فقط دولتها می توانند ضامن
اجرای مقررات بین المللی باشند […] در نتیجه ، این دولتها در همان حدی كه
واضع و ضامن اجرای قاعدة حقوقی هستند می توانند از حدود آن تخطی نمایند، آن
را تهدید كنند، و سرانجام آن را از میان بردارند». از این روی، می توان
چنین نتیجه گرفت كه در جامعة بین المللی كه ساختاری كلاسیك دارد فقط می
توانند در قبال نقض مقررات حقوق بین الملل از خود واكنش دهند. با این حال،
واكنش آنان نیز در حدی پذیرفته است كه اجرای قاعده اساساً برای آنان متضمن
«منفعتی حقوقی» باشد، به این معنی كه دولت مدعی نقض قاعدة حقوقی نه تنها
باید ثابت كند كه دولتی دیگر مرتكب خلاف شده و در نتیجه به حریم حقوق بین
الملل تجاوز كرده است بلكه باید این امر را نیز مدلل بدارد كه نقض چنین
قاعده ای اساساًبه امتیازاتی كه از این قاعده به دست آورده آسیب رسانده
است. البته ، امكان دارد گفته شود كه تكلیف جمعی، كه مفهومی جدید در حقوق
بین الملل است و كاملاً با مفهوم «تكلیف »موجود در حقوق بین الملل كلاسیك
تفاوت دارد، می توان برای هر یك از اعضای جامعه بین المللی این امكان را
فراهم آورد كه در قبال نقض مقررات عام بین المللی (غیر قراردادی) ایستادگی
كنند و خواستار اجرای صحیح قواعد حقوقی و مجازات كشور خاطی شوند. این
نظریه ، با اینكه تلویحاًبه تایید دیوان بین المللی دادگستری رسیده است،
واقعیت ندارد و نمی تواند توجیه كننده ضمانت اجرای مقررات بین المللی باشد
. پیش از این ، ژرژسل نیز با عنوان كردن «نظریة اشتغال مضاعف »به چنین
تكالیفی اشاره كرده بود. وی معتقد بود كه «هر دولت نه تنها می تواند در
قبال منافع خاص خود در مقابل دولت متجاوز ایستادگی كند بلكه قادر است در
مقام عضوی از اعضای جامعه بین المللی نیز بر ضد متجاسران به حریم حقوق بین
الملل قیام نماید و خواستار اجرای مقررات شود . این نظریه ، با اینكه به
تدریج و به موازات مطرح شدن نظریه های مربوط به حمایت بین المللی از حقوق
بشر و پدیدار گشتن مفهوم جدید « حق مردم در تعیین سرنوشت خویش » در حقوق
بین الملل معاصر وارد شده و در نوع خود حكایت از تحولاتی دارد كه اخیراًدر
این نظام به وجود آمده است ، با واقعیت سازگار نمی نماید؛ زیرا با تعمیم
قاعدة دفاع از منافع اجتماعی به تمام اعضای جامعه بین المللی به دولتها در
اداره روابط بین الملل اقتداری بیش از حد داده است. بدیهی است دفاع از
منافع اجتماعی در حقوق بین الملل كلاسیك هیچگاه عمومیت نداشته و در نتیجه
كمتر دیده شده است كه دولتی برای حراست از منافع عمومی (حفظ محیط زیست،
حفظ صلح و امنیت جهانی و…) خود را به خطر انداخته و با دولتی دیگر به
مقابله برخاسته باشد.
قواعد حقوق بین الملل كلاسیك، نه تنها عمومیت حقوق داخلی را نداشته، از
ثبات چندانی هر برخوردار نبوده است. تجربه نشان داده كه نظام داخلی هر كشور
، هنگام شورشهای سخت، ثبات و تداوم خود را از دست داده است. در یك چنین
اوضاع و احوالی ، قانونگذار داخلی با وضع قوانین پی در پی و در نظر گرفتن
وضعیتهای خاص از اصول قانونگذاری عدول نموده و ثبات و تداوم نظام حقوقی را
بر هم زده است.
این عدم ثبات، كه در نظامهای داخلی حالتی استثنایی دارد، در نظام بین الملل
كلاسیك همیشه به صورت یك اصل ظاهر شده است و این بدان سبب بوده كه جامعه
بین المللی به لحاظ اختلافات دامنه دار بین المللی ، همواره صحنة نبرد و
كار زار كشورها بوده است. این اختلافات ، كه امروز اسباب و علل حادتری پیدا
كرده است، تعادل جامعه و ثبات نظام بین المللی را از میان برده و مانع از
آن شده است كه در موردی رفتار مكرر كشورها مبنای عرفی ثابت گردد.
مسلم است كه در هر جامعه ، قانون بی ثبات، عداوت و كینه ای بی حد و حصر بر
ضد قانونگذار پدید می آورد و اجرای مقررات حقوقی را با مشكل مواجه می
سازد. در این قبیل موارد، حتی اگر دولت افراد را به اطاعت از قانون ناگزیر
كند، هرگز نمی تواند مانع از مقاومت روانی آنها شود. همین مقاومتها خود
در مواردی مبنای انقلابها و طغیانهای داخلی بوده است.
در جامعه بین المللی نیز اگر قاعده حقوقی با زور به اجرا درآید و كشوری
خاطی ناگزیر به اطاعت از مقررات بین المللی شود، رعایت مقررات به لحاظ
افراد آن كشور به مثابه تسلیم در مقابل كشورهایی است كه از نقض آن مقررات
آسیب دیده اند. امروزه با اینكه سازمان ملل متحد و دیگر سازمانهای بین
المللی ، در مقام تابعان جدید حقوق بین الملل ، فن ساخت قواعد و مقررات بین
المللی را تا حدی دگرگون كرده و كوشیده اند كه اصولی ثابت برای سازمان
نهادین جامعة بین المللی به وجود آورند تا، به لحاظ آن، سلسله مراتبی در
نظام بین الملل پدید آید، كشورها برای حفظ منافع خویش همچنان در قبال اجرای
قواعد و مقررات بین المللی مقاومت می كنند، زیرا این قواعد را نتیجه
توزیع ناعادلانه قدرت میان اعضای جامعه بین المللی میدانند . اقدامات جمعی
چند میلیتی بر ضد عراق كه با نقض مقررات حقوق بین الملل حاكمیت كشور كویت
را نقض كرده بود (1990) ـ و واكنش متقابل در قبال این اقدامات (1991) به
خوبی نشان داد كه قاعده حقوق بین الملل در قلمرو مربوط به سازمان نهادین
جامعه بین المللی هنوز نتوانسته است خود را از بند نظام كلاسیك برهاند و
به صورت قاعده ای با ثبات درآید.
مقررات حقوق بین الملل كه برای ادارة روابط میان كشورها به وجود آمده همیشه
مشروعیت خود را از اصولی برگرفته كه در هر زمان ، به لحاظ اوضاع و احوال
اجتماعی ، از اعتباری خاص برخوردار بوده است.
درنظام بین الملل ، بر خلاف نظامهای داخلی كه قانون مشروعیت خود را از
قانون اساسی و اصولی شكلی به دست آورده است، قواعد بین المللی مشروعیت خود
را از اصولی كسب كرده كه به لحاظ واقعیت های اجتماعی پدید آمده است.
اصل ملیتها و پس از آن اصل حق مردم در تعیین سرنوشت خود، اصولی است كه بیش
از هر اصل دیگر در ساخت قواعد و مقررات بین المللی موثر بوده است . اصل
ملیتها ، كه صورت اولیه اصل حق مردم در تعیین سرنوشت خویش است، با اعلامیه
استقلال امریكا و اعلامیه حقوق بشر فرانسه (انقلاب كبیر) به وجود آمده تا
اینكه سرانجام ، پس از آنكه در چند اصل از اصول چهارده گانه ویلسون بدان
اشاره شد، مبنای مقرراتی برای حمایت از اقلیتها و تاسیس نهادی جدید به نام
«نمایندگی » گردید. اما از آنجا كه این اصل در اجرا با اصول دیگر مثل اصل
«مرزهای طبیعی»و «حقوق تاریخی » و «برتری فرهنگی » در تعارض بود چندان
تحولی در حقوق بیت الملل ایجاد نكرد.
در هنگامه جنگ جهانی دوم، منشور اتلانتیك به این اصل صورتی دیگر داد و با
اعلام اینكه هر گونه تغییر در حدود جغرافیایی كشورها باید بر اساس اراده
آزاد مردم ذینفع به وجود آید ، اصل «حق مردم در تعیین سرنوشت خویش » را
پایه گذاری نمود اصل مزبور با اینكه در كنفرانسهایی كه متفقین برای ترسیم
نقشه جهان (خصوصاً اروپا) تشكیل داده بودند مورد اعتنا واقع نشد و بعد از
آن هم به صورت اصلی سیاسی در آمد و در مقابل اصول دیگر مثل اصل «زمین
استراتژیك» قرار گرفت ، به لحاظ اعتباری كه منشور ملل متحد (بند 2 ماده 1 و
ماده 55 ) بدان داده بود، در صدر تمام میثاقهای مربوطه به حقوق بشر گرفت و
پس از چندی (24 اكتبر 1970) با تصویب قطعنامه (25) 2625 مجمع عمومی در
زمره اصول حقوق بین الملل درآمد. این متون بین المللی و سایر اسنادی كه در
این زمینه به امضای دسته ای از كشورها (غیر متعهد ها، كشورهای امضا كننده
سند نهایی كنفرانس هلسنكی ) رسیده است، با اینكه اعتبار حقوقی یكسانی
ندارند، همگی مبین وفاق عام جامعة بین المللی در قبال استعمار زدایی است.
به همین جهت، می توان گفت كه اصل «حق مردم در تعیین سرنوشت خویش » در این
قلمرو قاعده ای موضوعه به شمار می آید؛ هر چند دامنة این حق، اشكال به اجرا
در آوردن آن و هویت اقوامی كه می توانند در پی استقرار حق خویش باشند
هنوز روشن نشده است . این ابهام از آنجا سرچشمه می گیرد كه این باز نیز ،
اصل حق دولتها (اصل كلاسیك حقوق بین الملل ) در حفظ حاكمیت خود در مقابل
اصل «حق مردم در تعیین سرنوشت خویش» قرار گرفته و مانع از رشد آن شده است.
به همین سبب، تا به حال شاهد بوده ایم كه «حق مردم» در مواردی ضامن
استقلال و در موارد دیگر عامل تهدید آن بوده است و در نتیجه ، كشورهایی كه
از ثمرات اعمال این حق هول و هراسی نداشته اند، از آن وسیله ای برای
پیشبرد سیاست خارجی خود ساخته اند.
بند دوم : حقوق بین الملل معاصر
تا اینجا ما از آن قواعد و مقرراتی سخن گفتیم كه به لحاظ جبر تاریخی بر
كشورهای جهان تحمیل شده است. حال ، باید به آن قواعد و مقرراتی بپردازیم كه
مبنایی واقعی داردو، با ارادة آزاد تابعان حقوق بین الملل ، در قالبهای
معینی به نام عرف و معاهده قاعده سازی آشكار شده است.
عرف و معاهده در این مفهوم هر دو سرشتی واحد دارند؛ زیرا هر یك مبین حقوق
ذاتی یا آن نظام اجتماعی است كه پیش از انعقاد معاهده یا شكل گرفتن عرف
وجود داشته است. به همین جهت، اعتبار و ارزش حقوقی این قبیل قواعد و مقررات
مبتنی بر اراده كشورها نیست؛ هرچند اینان در عمل بدان استناد كنند و آن
را مبنای اعمال حقوقی خود قرار دهند.
این قواعد و مقررات از یك طرف حاصل همبستگی های مادی اعضای جامعة بین
المللی است كه، به موازات عظیم اجتماعی ، برای رفع نیازهای روزمرة خود به
یكدیگر نزدیك شده اند و از طرف دیگر منبعث از همبستگیهایی معنوی است كه
تارهای آن به تدریج در جامعه بین المللی معاصر تنیده شده و انس و الفتی
هرچند اندك میان آنان پدید آورده است.
عرف و معاهدات عام، به لحاظ آثاری كه از خود به جای می گذارند، یكسان هستند
و تفاوتی با هم ندارند، زیرا هر دو به یك صورت « صلاحیت ها را تعیین می
كنند و وضعیتهای حقوقی انتزاعی را به نظم در می آورند»
از این روی ، عرف معاهده هر كدام به صورتی بیانگر منافع مشترك كشورها
هستند. بدیهی است اگر حدود این منافع روشن باشد محتوای حقوق بین الملل نیز
روشن تر و موارد انكار آن كمتر خواهد بود.
منافع مشترك، عامل انعقاد معاهدات جمعی و مبنایی واقعی برای قانونگذاری بین
المللی است؛ زیرا تمام كشورها بر سر حفظ آن همداستان اند و اصولاً هیچ
كشوری خود به تنهایی یارای حراست از آن را ندارد. به همین دلیل ، اجرای این
قبیل معاهدات اصولاً مشكلی ایجاد نمی كند زیرا روابط متقابل كشورها و
اساس اقتدار آنها را دگرگون نمی سازد و به منافع حیاتی (سیاسی) آنان لطمه
نمی زند. تعهداتی كه كشورها در منشور، معاهدات مربوط به حقوق دریاها،
معاهدات كنسولی و دیپلماتیك ، معاهدات(1969)، اساسنامه دیوان بین المللی
دادگستری و به ویژه اعلامیه های مربوط به صلاحیت اجباری دیوان بین المللی
(بند 2 از ماده 36) و… پذیرفته اند، همه حاكی از وجود این منافع و در
نتیجه اقتدار حقوق در روابط بین الملل و اطاعت از مراجع بیطرف برای حل
اختلافات و بحرانهای بین المللی است، تا آنجا كه كشورهایی هم كه به این
معاهدات نپیوسته اند از لحاظ روانی خود را مقید به رعایت هم كه كرده اند؛
زیرا این قواعد و مقررات برای آنان حالت عرفی جهانی پیدا كرده است.
البته، نباید از این نكته غافل ماند كه انعقاد این معاهدات همیشه مبتنی بر
چند شرط جامعه شناختی نظیر آرامش فضای سیاسی در جامعه بین المللی و
همبستگی معنوی میان كشورها در قلمرو موضوع معاهدات یاد شده بوده است.به
همین سبب، در تحلیلهای حقوقی مربوط به معاهدات قاعده ساز بیشتر سعی می شود
تا، به تناسب موضوع، واقعیت همبستگی میان كشورها روشن شود و این خود
دلیلی است بر اینكه معاهدات قاعده ساز ثمرة تعهدات دو جانبه مستقلی نیست
كه در كنار هم قرارداده شده باشد.
تحلیل محتوای این قبیل معاهدات به خوبی نشان می دهد كه حقوق با مبنای خود
فاصلة چندانی ندارد و با واقعیت اجتماعی هماهنگی می كند، زیرا آزادی طرفین
آن با خشونت محدود نشده است، هرچند گاه اتفاق افتاده كه طرفین معاهده ای
قاعده ساز بر سر تفسیر قاعده ای با یكدیگر اختلاف پیدا كرده اند؛ با این
حال، چنین اختلاف نظری به معنی آن ایستادگی و مقاومتی نبوده است كه تابعان
حقوق در قبال مقررات تحمیلی كلاسیك از خود نشان داده اند. در این قبیل
موارد، «حقوق تا آن حد با خود پیوستگی دارد كه هر تغییر و تحول اجتماعی را
می پذیرد و بی درنگ خود را با آن هماهنگ می كند؛ زیرا ، همانطور كه
بیسمارك معتقد بود، سیاست بین الملل (و حقوق بین الملل) همچون مایعی است
كه ، به اقتضای اوضاع و احوال ،گاه غلیظ می گردد اما اگر فضای سیاسی تغییر
كند باز به حالت اولیه خود در می آید و رقیق می شود». در نتیجه، می توان
گفت كه وضعیتهای حقوقی ناشی از عرف یا معاهدات قاعده ساز واجد سه خصوصیت
است : یكی اینكه كلیت دارد، دیگر اینكه دارای تداوم است و آخر اینكه الزام
آور است.
1 . عرف و معاهدات قاعده ساز:
وضعیت های حقوقی ناشی از عرف یا معاهدات قاعده ساز، كلی است زیرا انتزاع
بسیار دارد. البته، این بدان معنا نیست كه این قواعد به لحاظ این كلیت بر
تمام یا لااقل بر بسیاری از تابعان حقوق بین الملل حاكم است بلكه غرض این
است كه مقررات بین المللی به این لحاظ ، بی آنكه به طرفین معاهده كاری
داشته باشد، فقط به نوع رابطه می پردازد.
همین كلیت سبب شده است كه برابری حقوقی تابعان حقوق مطرح گردد و قاعده
حقوقی الزام آور شود. برابری كشورها اصولاً به این معنا است كه آنان در
قلمرو روابط بین الملل از صلاحیتهایی مشابه برخوردارند . با این حال، این
مفهوم آنگاه با واقعیات هماهنگ می نماید كه هر كشور ، به لحاظ منافع مشترك
جامعه بین المللی ، خواستار تحقیق وضعیتی حقوقی شود كه متضمن چنین منافعی
است. در نتیجه اگر این مفهوم در محدودة سازمان نهادین جامعة بین المللی
مطرح شود، محتوایی نخواهد داشت، زیرا در جامعه بین المللی دولتهایی وجود
دارند كه برای ادارة روابط بین المللی از امتیازاتی خاص برخوردارند و در
مقام «هیات مدیره جهانی» بر دیگر كشورها تسلط یافته اند. به همین جهت، می
بینیم در سازمان ملل متحد، كه اساساً بر پایة برابری كشورها استوار شده
است، كشورهایی وجود دارند كه در قلمرو حفظ صلح و امنیت جهانی (سازمان
نهادین جامعه بین المللی ) از اختیارات استثنایی برخوردار شده اند.
2 . دوام و استمرار عرف و معاهدات قاعده ساز:
دومی خصوصیت این قبیل وضعیتهای حقوقی ، دوام و استمرار آنها است، زیرا هر
امتیار حقوقی در صورتی معتبر است كه دوام داشته باشد. با این حال ، این
نكته را نیز باید در نظر داشت كه هر تحولی كه در روابط اجتماعی پدید می آید
وضعیت حقوقی مربوط به آن را نیز متحول می سازد.
بنابراین ، هیچ وضعیت حقوقی دوام ابدی ندارد. در نتیجه، هرگاه قاعده ذاتی
یا به عبارت دیگر سازمان اجتماعی متحول می شود، وسیلة ابزار آن یعنی قاعدة
موضوعه نیز تغییر پیدا می كند.
3 . الزام آور بودن عرف و معاهدات قاعده ساز:
سومین خصوصیت وضعیتهای حقوقی ناشی از این دو منبع. الزام آور بودن آنها است
، زیرا اگر قاعده حقوقی متضمن هیچ الزامی نباشد اصولاً نمی تواند مبین
قاعدة ذاتی حقوق بین الملل باشد. با این وصف، الزام آور بودن قاعده آمره
بودن آن نیست. در نظام بین الملل، هر قاعده ممكن است قاعده ای تكمیلی یا
تفسیری باشد و به طور غیر مستقیم ایجاد الزام كند، همچنانكه هر قاعده نیز
ممكن است اختیاری باشد و فقط در صورت الحاق رسمی تابعان حقوق به آن الزام
آور گردد. به همین سبب، گاه این تو هم پیش می آید كه رعایت این گونه قواعد و
مقررات فاقد ضمانت اجرا است. این تفسیر به هیچ روی صحیح نیست؛ زیرا این
قواعد اساساً دارای ضمانت اجرا هستند، منتها در صورتی این ضمانت اجرا موثر
است كه كشوری به آن قواعد پیوسته باشد. این قواعد ، كه در حقوق داخلی به
ندرت به چشم می خورند، در حقوق بین الملل شیوع بسیار دارند؛ چرا كه در حقوق
بین الملل معاصر قواعد حقوقی به شرطی الزام آورند كه دولتها به میل خود
آنها را پذیرفته باشند. با این حال الزام آور بود قاعده حقوقی به معنای آن
نیست كه جامعة بین المللی می تواند كشورهایی را كه به معاهدات قاعده ساز
ملحق شده اند وادار به اجرای مقررات ناشی از آن معاهدات نماید، زیرا در
جامعه بین المللی هنوز دستگاه نهادینی وجود ندارد كه بتواند ضامن اجرای
موثر قواعد و مقررات الزام آور بین المللی باشد.
حال كه به ماهیت اصول و قواعد بین المللی و مقام و موقع آنها در روابط بین
الملل پی بردیم می خواهیم بدانیم كه جامعه بین المللی برای تدوین و توسعه
حقوق بین الملل چه ابتكاری كرده است و آیا اصولاً این ابتكارات خود می
تواند مبنایی برای قانونگذار بین المللی باشد؟
فن ساخت اصول و قواعد بین المللی از عرف موجود و یا به عبارت دیگر تغییر حقوق بین الملل عرفی به حقوق نوشته را اصطلاحاً تدوین حقوق بین الملل و گسترش و تنظیم اصولی آن را «توسعه حقوق بین الملل » نام نهاده اند.
تدوین و توسعه حقوق بین الملل پیشینه ای دیرین ندارد ؛ زیرا حقوق بین الملل از بدو تولد خود در قالبی (عرف)جای گرفته بود كه انعطاف پذیری بسیار داشت و بدین لحاظ باحاكمیت مطلق كشورها چندان در تعارض نبود. اما در قرون نوزدهم، كه اوضاع و احوال جهان صورتی دیگر یافته بود ، كشورهای صنعتی و قدرتمند جهان كه نگران منافع اقتصادی خود در جامعه سازمان نایافته بین المللی بودند به توسعه حقوق بین الملل روی آوردند و خواستار تنظیم مقررات بین الملل عرفی شدند؛ با این حال ، چون نمی خواستند در حاكمیت بی چون، و چرای آنها تزلزلی پدید آید ، در اندیشه خود درنگ كردند، تا اینكه رشد فرایند روابط پیچیده اقتصادی و رقابت شدید میان این كشورها سرانجام آنان را وادار ساخت كه، برای تنظیم «رفتار اجتماعی» در قلمرو اقتصادی ، از تدوین حقوق بین الملل پشتیبانی كنند و خواستار آیینی خاص برای قانونگذار بین المللی شوند.
جنبشی كه به این صورت برای تدوین حقوق بین الملل به پاخاسته بود در پی آن بود كه ، با تبدیل عرف به معاهده و تعیین محتوای دقیق اصول عمومی انتزاعی ، ابهام از رخسار حقوق بین الملل بزداید و روابط سازمان نایافته كشورها را به نظم كشد.
در كنگره وین (1814 ـ 1815) این فكر تا حدی تحقق یافت و دولتهای شركت كننده در كنگره موفق شدند كه ، با تصویب معاهداتی ، مقررات مربوط به نظام رودخانه های بین المللی و منع خرید و فروش برده و وضعیت دیپلماتها را تدوین نمایند. به همین جهت ، از این زمان به بعد مرسوم گردید كه كنفرانسهایی بین المللی برای تدوین مقررات بین المللی بر پا شود تا كشورهای جهان قلمرو و مسائل مربوط به حقوق جنگ در زمین و در دریا، حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات بین المللی ، وحدت حقوق بین الملل خصوصی، حمایت از مالكیت معنوی ، خدمات پستی و مخابرات دور، آیین دریانوردی و هوانوردی و سایر مسائل اجتماعی كه ضامن منافع مشترك جامعة بین المللی بود به گفتگو بنشینند و معاهده ای عام منعقد سازند.
این معاهدات با اینكه به مسائل خاصی پرداخته بود و در مواردی فقط به مناطقی معین از عام مربوط می شد ، مبین تلاش كشورها برای تدوین و توسعه حقوق بین الملل بود. به همین جهت، كنفرانسهای صلح 1899 ، 1907 لاهه، با استفاده از تجاربی كه كنفرانسهای پیشین در قلمرو مسائل مربوط به جنگ و حل مسالمت آمیز اختلافات بین المللی به دست آورده بودند، توانستند معاهدات مهمی را به تصویب كشورها برسانند و با این كار حركتی جدید در تدوین مقررات بین المللی پدید آورند. با این حال، كنفرانس دوم لاهه چون برنامة معینی در دست نداشت پیشنهاد كرد كه ، پیش از تشكیل كنفرانس سوم ، صلح كمیته ای ویژه مامور تهیه موضوعاتی بین المللی برای تدوین گردد تا كنفرانس سوم بتواند آنها را به كشورهای شركت كننده پیشنهاد كند. این كمیته پس از تشكیل به كار مشغول شد، اما بروز جنگ جهانی اول مانع از آن گردید كه بتواند گزارش نهایی خود را تهیه نماید.
بعد از جنگ جهانی اول ، تلاش چند كشور عضو موجب شد تا مجمع جامعه ملل در 22 سپتامبر 1924 با تصویب قطعنامه ای ، نهادی دائم برای تدوین حقوق بین الملل تاسیس كند (كمیته ای از كارشناسان )و آن را مامور نماید تا مقدمات تدوین حقوق بین الملل را به تدریج فراهم سازد. اعضای این كمیته ، كه هر یك نماینده برجسته ترین تمدنها و نظامهای حقوقی جهان بودند، ماموریت داشتند كه فهرستی از مقررات مورد علاقه كشورهای جهان را گردآورند، آنگاه با دولتها به مشورت بنشینند و سپس گزارش نهای خود را به مجمع تسلیم نمایند. اقدام مجتمع جامعه ملل نخستین حركتی بود كه در سطح جهانی برای توسعه و تدوین حقوق بین الملل به عمل می آمد ؛ از این روی ، نمی توان گفت كه كمیته ویژه فقط مامور یافتن راه حل برای چند مساله معین بود.
كمیته كه از هفده كارشناس برجسته بین المللی تشكیل شده بود، سرانجام پس از مدتی ، گزارش نهایی خود را به مجمع تسلیم كرد. مجمع جامعه ملل ، پس از دریافت این گزارش و مشورت با دولتها در سال 1972 تصمیم گرفت كنفرانسی دیپلماتیك برای تدوین سه موضوع از پنج موضوع پیشنهادی یعنی تابعیت ، آبهای سرزمینی و مسئولیت كشورها در قبال بیگانگان برپا دارد. در این كنفرانس كه از 13 مارس تا 12 آوریل 1930 در لاهه تشكیل شد، فقط مقررات مربوط به تابعیت تدوین گردید و معاهده ای در مورد آن به امضاء رسید.
شكست جامعه ملل در تدوین مقررات بین المللی نشان داد كه كشورها هنوز به درستی از طبیعت و ماهیت حقوق بین الملل اگاهی كافی ندارند. كشورهایی كه در آن زمان خواستار تدوین مقررات بین الملل شده بودند گمان می كردند كه حقوق موجود (عرفی) تا آنجا تكامل یافته است كه می تواند به صورت حقوق نوشته درآید؛ اما از این نكته غافل مانده بودند كه جامعه بین المللی مشكلات و مسائل بسیاری دارد كه حقوق موجود به آنها نپرداخته است. البته این بدان معنا نیست كه آنان خواستار بدعت در قلمرو حقوق بین الملل نبودند بلكه غرض این است كه این كشورها تصور می كردند حقوق موجود در قلمرو و مسائل اساسی یا همان مسائل محدودی كه انتخاب كرده بودند بحد كافی رشد یافته است. اما كنفرانس لاهه به خوبی نشان داد كه آنان تا چه حد در اشتباه بوده اند كه گمان می كرده اند تدوین حقوق بین الملل فقط پرداختن به حقوق موجود و تفصیل بعضی از مضامین حقوقی است.
پس از جنگ جهانی دوم، اكثر نویسندگان منشور ملل متحد، كه مایل نبودند مجمع عمومی به صورت قانونگذار بین المللی درآید، پیشنهاد كشورهایی را كه خواستار تفویض اختیاراتی به مجمع در این قلمرو شده بودند (تصویب معاهدات عام بین المللی با رای اكثریت اعضای مجمع و تحمیل مقررات آنها به كشورها) رد كردند، اما موافقت نمودند كه مجمع عمومی در این زمینه اقداماتی شایسته نماید. بنابراین، بند 1 از ماده 13 را تصویب كردند، و به موجب آن ، مجمع عمومی را قادر ساختند تا برای توسعه تدریجی حقوق بین الملل و تدوین آن توصیه نامه هایی به تصویب برساند. به این ترتیب ، «گامی موثر در جهت فعالیت مستمر سازمان ملل متحد در قلمرو حقوق بین الملل برداشته شد» و در نتیجه مجمع عمومی با استناد به همین ماده ، در نخستین اجلاس خود در 31 ژانویه 1947 قطعنامه ای ((1)94) به تصویب رساند و كمیسیونی (كه گاه از آن به نام كمیسیون هفده یاد شده است) برای توسعه تدریجی حقوق بین الملل و تدوین آن تاسیس كرد.
این كمیسیون ماموریت داشت تا، با مطالعاتی دقیق، روش كار مجمع عمومی را در این قلمرو معین بدارد. كمیسیون از 12 مه تا 17 ژوئن 1947 سی جلسه تشكیل داد و سرانجام در گزارشی كه تهیه كرد به مجمع توصیه نمود كه كمیسیونی به نام كمیسیون حقوق بین الملل با توجه به طرحی كه برای اساسنامه ای پیش بینی كرده بود، به وجود آورد. گزارش كمیسیون هفده متضمن طرح تفصیلی درباره مسائل اساسی مربوط به سازمان كمیسیون حقوق بین الملل و چگونگی كار آن بود. در این گزارش به اختلاف نظر اعضا درباره بعضی از مسائل از قبیل توسعه تدریجی و تدوین حقوق بین الملل نیز اشاره شده بود. در این مورد بعضی از اعضا عقیده داشتند كه میان توسعه تدریجی و تدوین حقوق بین الملل تفاوتی موجود نیست، زیرا در هیچ یك از این دو مورد كشورها ملزم به تبعیت از نظریات كمیسیون نشده اند مگر آنكه میان خود پیمان پدید آورند. اما دسته دیگر، برخلاف دسته نخست، معتقد بودند كه میان این دو مفهوم تفاوتی اساسی وجود دارد. اساسنامه كمیسیون حقوق بین الملل از نظر دسته دوم پیروی كرده است ؛ زیرا در ماده 15 خود توسعه حقوق بین الملل را به معنای تهیه پیش نویس معاهداتی دانسته است كه موضوعی جددی دارند و پیش از این در حقوق بین الملل موضوعه یا عرفی به آن پرداخته نشده است، همچنانكه تدوین حقوق بین الملل را نیز به معنای بیان دقیق و علمی مقرراتی به شمار آورده است كه در عرف ، رویة كشورها و دكترین از پیش موجود بوده است.
سازمان ملل متحد با استفاده از اختیارات خود و بهره برداری از نظریات كمیسیون تا به حال كنفرانسهایی در قلمرو و مسائل مختلف تشكیل داده و از این رهگذر توانسته است متونی تدوین نماید و آنها را به امضاء و تصویب كشورها برساند. معاهدات حقوق دریاها (4 معاهده ژنو ـ 1958)معاهده روابط دیپلماتیك (وین ـ 1961)معاهده منع تبعیض نژادی (نیویورك ـ 1961) معاهده روابط كنسولی (وین ـ 1963) معاهده حقوق معاهدات (وین ـ 1969) معاهده جانشینی كشورها در قلمرو و معاهدات (ون 1978) معاهده جانشینی كشورها در قلمرو و معاهدات (وین ـ 1983) معاهده جانشینی كشورها در قلمرو اموال، اسناد و بدهیها (وین ـ 1983) معاهده حقوق دریا (مونتگوبی ـ 1982) و معاهده حقوق معاهدات سازمانهای بین المللی (وین 1986) از جمله این متون هستند .
«البته ، نباید پنداشت كه كار تدوین حقوق بین الملل فقط به كنفرانسهایی از این قبیل اختصاص دارد. در مواردی اركان دیگر سازمان ملل، با استفاده از فنون و روشهای خاصی كه دارند، متونی به شكل قراردادی یا غیر قراردادی (قطعنامه ها) به تصویب رسانده ان كه هم در توسعه حقوق بین الملل موثر بوده است و هم در تدوین آن ، قطعنامه های مربوط به حقوق فضا، اعلامیه های مربوط به اصول روابط دوستانه (1970) منشور حقوق و تكالیف اقتصادی كشورها (1974) قطعنامه تعریف تجاوز (قطعنامه (24) 3314 مجمع عمومی 14 دسامبر 1974)و قطعنامه مربوط به عدم مداخله در امور داخلی كشورها (103/36، 9 دسامبر 1981)ازجمله متونی بوده اند كه در گسترش و تدوین حقوق بین الملل نیز تاثیر بسیار داشته اند»
در قلمرو و امور اقتصادی ، كمیسیون حقوق تجارت بین الملل نیز در توسعه و تدوین حقوق تجارت بین الملل اقدامات ارزنده ای كرده است و «تاكنون اقداماتی در جهت انعقاد معاهدات بین المللی ، وضع مقررات تجاری یكسان ، تهیه شكل معاهدات نمونه توصیه واژه های تجاری یكسان انجام داده است».
آنچه از اقدامات سازمان ملل متحد و به ویژه كمیسیون حقوق بین الملل در این قلمرو می توان دریافت این است كه « تدوین حقوق بین الملل »هنوز در مراحل ابتدایی رشد خود قرار دارد، زیرا مسائل اساسی حقوق بین الملل و مسائل مربوط به نظم عمومی بین المللی همچنان لاینحل باقی مانده است . ناتوانی سازمان ملل در تدوین مقررات مربوط به مسئولیت كشورها، استفاده از آبراههای بین المللی (بجز كشتیرانی ) و مبهم ماندن مفهوم قاعده آمره، همه و همه ، به خوبی بیانگر روند كند تدوین مقررات بین المللی است.
كمیسیون حقوق بین الملل كه از همان ابتدا به اهمیت كار خود مشكلات ناشی از آن آگاهی كامل داشت در نخستین اجلاس خود در 1949 اعلام كرد كه «هدف اساسی كمیسیون بررسی تمام مسائل حقوق بین الملل نیست كه بلكه تحقیق دربارة موضوعات خاصی است كه تدوین آن از هر جهت مناسب و ضروری به نظر می رسد». به همین جهت ، با اینكه اصولاً هدف از تدوین حقوق بین الملل جایگزین كردن مقررات عرفی در قالب معاهداتی الزام آور است ، كمیسیون با عدول ازاین تعریف ، توسعه مستمر حقوق بین الملل را مبنای كار خود قرارداده و كوشیده است كه بیشتر به تعالی حقوق بین الملل موجود بپردازد تا تغییر و تبدیل آن به مفاهیم جدید، و در نتیجه ، رابطة این مفاهیم را با مبانی كلاسیك همچنان حفظ كرده است. معاهداتی كه این طریق مقررات بین المللی را تدوین كرده و یا طرحهایی كه كمیسیون به این منظور به مجمع عمومی پیشنهاد كرده است همه مبین این واقعیت است كه كمیسیون حقوق بین الملل هیچگاه در بند آن نبوده است كه الزام موجود در حقوق بین الملل كلاسیك را مجدود كند و یا تمام قواعد موجود را، در قلمروی معین، یكجا جمع آوری نماید؛ زیرا در بیشتر موارد بر این نكته اصرار ورزیده كه در هر كجا قواعدی صریح پیش بینی نشده است عرف موجود قابل استناد خواهد بود. وانگهی، كمیسیون در بیشتر موارد از قواعد تكمیلی سخن گفته و، به این ترتیب، آزادی اراده دولتها را مبنای وضع قاعده برای حل مسائل و مشكلات عینی ناشی از روابط بین الملل شناخته است. گذشته از این ، به آزادی ارادة دولتها تا آنجا اهمیت داده است كه صراحتاً در طرحهای خود اعلام كرده كه این معاهدات (معاهدات عام ) نباید به پیمانها و موافقتنامه های معتبر میان كشورها لطمه وارد آورد؛ به همین جهت ، آثار این معاهدات را هیچگاه به گذشته سرایت نداده است.
البته كمیسیون حقوق بین الملل ، برای تدوین مقررات بین المللی ، پیوسته كوشیده است كه محتوای قواعد بین المللی را در پرتو مقررات عرفی و قراردادی و یا سایر منابع صوری بین الملل (قطعنامه ها)روشن بدارد و در مواردی نیز، با استفاده از مفاهیم حقوق داخلی به مقررات بین المللی نظمی نوین داده است.
به همین جهت ، كمیسیون حقوق بین الملل ، بی آنكه از منافع كشورها غافل مانده باشد، همواره به واقعیات بین المللی توجه داشته و در راه گامهای بلندی نیز برداشته است، چنانچه در متونی كه به تصویب رسانده از قواعدی حقوقی سخن به میان آورده است كه در حد خود می توانند پایه گذار نظمی عینی و جهانی باشند. با همة این احوال ، اگر كارنامه این كمیسیون را با توجه به تحولاتی كه در جهان روی داده است مورد مطالعه قرار دهیم در می یابیم كه كمیسیون در كار تدوین مقررات و توسعه تدریجی حقوق بین الملل چندان توفیقی نداشته است. تعارض منافع كشورها و اختلاف نظر میان صاحبنظران بین المللی در قبال راه حلهای مناسب، موجب شده است كه بسیاری از تصمیمات كمیسیون همچنان در قالب عبارات باقی بماند و بدان توجهی نشود. گذشته از این ، كمیسیون حقوق بین الملل با اینكه به مفهوم تدوین توسعه حقوق بین الملل حیاتی تازه داده است. باز همچون گذشته، نتوانسته خود را از قید و بندهای حقوق بین الملل كلاسیك برهاند و این بدان سبب بوده است كه بسیاری از كشورهای قدرتمند جهان مایل نبوده اند كه حقوق بین الملل ماهیت واقعی خود را بنمایاند؛ به همین جهت، فقط به این بسنده كرده اند كه حقوق موجود حفظ گردد و بعضی از مضامین آن حدی روشن تر پیدا كرد.
تدوین حقوق بین الملل اصولاً كار چندان آسانی نیست و با تدوین مقررات داخلی تفاوت بسیار دارد. علت تفاهم این دو مفهوم در نظامهای «بین المللی» و «داخلی» عدم تناسب بسیار زیاد عنصر قانونگذاری و عنصر مدون قاعده در حقوق بین الملل است : در كار تدوین حقوق بین الملل عنصر قانونگذار جنبه ای فرعی یا اتفاقی ندارد و به این لحاظ بر عنصر مدون قانون غلبه دارد. نتیجه ای كه از كار كنفرانسهای بین المللی در این قلمرو به دست آمده نشان می دهد كه حقوق موجود (عرفی)حقوقی جهانی نیست، به این معنی كه اصول آن مورد قبول همه كشورهای جهان واقع نشده است، كه اگر چنین می بود، مسلماً كار تدوین مقررات حقوق در اندك زمانی معقول به سامان می رسید. بنابراین، از آنجا كه عنصر قانونگذاری در حقوق بین الملل اهمیتی اساسی دارد، قلمرو و نظام بین الملل باید به لحاظ واقعیات جدید حیات اجتماعی هر چه بیشتر گسترده شود و اصول جدیدی جایگزین اصول كهنه و پوسیده دوران گذشته گردد؛ زیرا این اصول نتیجه توافق كشورهای قدرتمندی بوده كه برای حفظ آنها به وجود آمده و به زور بر كشورهای دیگر جهان تحمیل شده است. بنابراین، قانونگذاری بین المللی اصولاً مقوله دیگری غیر از تدوین مقررات بین المللی است كه جنبه ای سیاسی دارد. قانونگذاری بین المللی برای خود فن جداگانه ای دارد كه اگر بخواهند از آن استفاده كنند باید قبل از هر چیز هدف مادی خود را از وضع قاعده مشخص نمایند تا بتوانند طرحی درخور برای آن به وجود آورند؛ زیرا «قانونگذار قبل از آنكه به حد و حدود قاعده بپردازد ابتدا طرحی در ذهن خود ترسیم می كند تا بتواند قانونی مناسب برای آن پدید آورد». مسلم است كه تعیین هدف در كار قانونگذاری بین المللی چندان آسان نیست؛ زیرا در راه آن مشكلاتی وجود دارد كه از طبیعت جامعه شناختی كشورها سرچمشه می گیرد و آن فقدان «افكار عمومی بین المللی» و یا غافل ماندن از آن است كه، در صورت وجود می تواند پشتوانه ای استوار برای قانونگذاری بین المللی باشد.
در اندرون هر كشوری كه دارای نظام پارلمانی و دمكراتیك است غالباً افكار عمومی یكسانی وجود دارد كه مبنای روان شناختی كار قانونگذار داخلی است؛ اما در قلمرو نظام بین المللی چنین وضعیتی وجود ندارد زیرا افكار عمومی بین المللی فقط در مواقع بحرانی در قبال خطر مشترك شكل می گیرد و به وجود می آید
پی بردن به افكار عمومی بین المللی از آن روی لازم می نماید كه اعتبار هر قاعده حقوقی در این قلمرو و منوط به رضایت صریح یا ضمنی كشورهایی شده است كه از آن قاعده تبعیت میكنند.
هنگامی كه جنگ جهانی اول به پایان رسید، افكار عمومی بین المللی ، دولتهای جهان را ترغیب كرد تا جامعه ای از ملل برای استقرار صلح، جلوگیری از بروز خشونت و اداره صریح روابط بین المللی پدید آورند. اما همانطور كه می دانیم ـ این سازمان (جامعه ملل ) با اینكه براساس واقعیات بین المللی بنیاد گرفته بود، به لحاظ تاثیر و نفوذ اصول كلاسیك حقوق بین الملل (اصل تعادل قدرتها ، برتری قدرتهای بزرگ و…)هرگز نتوانست به آن افكار جامعه عمل بپوشاند . به همین جهت ، اندك زمانی بعد اساس آن در هم ریخت و آرزوهای بزرگ در خرابه های آن مدفون گشت.
اما با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، افكار عمومی كه به علل شكست جامعه ملل پی برده بود این بار، مصمم تر از گذشته بر آن شد تا با قرار دادن فرد در مركز روابط بین الملل ، «حق ملتها» را در مقابل «حق دولتها»قرار دهد تا از این رهگذر بتواند اصولی جدید جایگزین اصول كهنه و قدیمی سازد . به همین جهت ، منشور ملل متحد را با نام «مردم ملل متحد» گشود و به دولتها ماموریت داد كه برای حمایت از حقوق اساسی بشر، احترام به ارزش و شان انسانها، تساوی میان مرد و زن و بهبود زیست اجتماعی و آزادی بشر سازمانی جهانی بنیان نهند تا صلح و امنیت را بر پهنه گیتی مستقر گرداند. با این حال ، باز به لحاظ نفوذ همان اصول كلاسیك حقوق، نتوانست مقام افراد جهان را تا حد تابعان بلافصل حقوق بین الملل بالا برد و در نتیجه آنان را بر سرنوشت خویش حاكم گرداند.
این بود كه باز دولتها بر سرنوشت مردم حاكم شدند و به نام آنان اداره جامعة بین المللی را به عهده گرفتند.
البته، سازمان ملل با اینكه همانند جامعه ملل ساختاری كلاسیك دارد ظرف این چهل و چند سال توانسته است از وقوع جنگی دیگر در جهان جلوگیری به عمل آورد و گامهای موثری نیز در جهت همكاری اعضای جامعة بین المللی در زمینه های مختلف فرهنگی، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی بردارد؛ با این حال ، هرگز نتوانسته است مانع بروز جنگهای خونین منطقه ای شود و یا اقدامی موثر برای از میان بردن علل تجاوز به عمل آورد. وانگهی امروزه افكار عمومی بین الملل در جهتی دیگر سیر می كند زیرا واقعیات جدیدی در زندگی جهانیان ظاهر شده است كه با قواعد فرسوده بین المللی هماهنگی ندارد: توزیع نابرابر و ناعادلانة ثروتهای مشترك بشریت میان كشورها ، اختلاف سطح زندگی ملل ، فزونی یافتن شمار آوارگان و در نتیجه تشكل گروههای زیادی از افراد تیره روز، پدید آمدن واحدهای سیاسی مستقل جدید، نزدیك شدن مردم جهان به یكدیگر و در نتیجه آشكار گشتن اختلاف سطح توسعه و زندگی میان كشورهای پیشرفته و عقب مانده ، تفاوت زیاد درآمد سرانه كشورهای ثروتمند و محروم ، رشد فرایندخ جمعیت جهان ، كمبود مواد غذایی و مسائل بی شمار دیگر افكار عمومی بین المللی را بر آن داشته است كه بر لزوم حمایت از حقوق بشر و آزادیهای اساسی بیش از پیش اصرار بورزد تا دولتها نتواند به بهانة دفاع از حق حاكمیت خود حقوق افراد را پایمال كنند و در نتیجه، همچون حیوانات ستیزه جو، جهان را میدان طمع ورزیهای خویش سازند. با این وصف ، دولتها نیز بیكار ننشسته و همواره كوشیده اند تا با تهییج احساسات ملی مردم خود و بر افروختن آتش دشمنی میان اقوام و ملل از شوق جهانیان به این همبستگی عمیق بكاهند و آنان را در گرداب جنگهای بی پایان و بی حاصل فرو برند. شگفت آنكه كشورهای نوخاستة جهان كه جملگی خواستار تحول در حقوق بین الملل هستند نیز دردامن زدن به این آتش دست داشته اند از این روی ، در بیشتر موارد ، منافع ملی (دولتی)بر منافع بین المللی غلبه كرده و مانع رشد افكار عمومی بین المللی و در نتیجه تكامل حقوق موجود بین الملل گردیده است. مسلم است كه، در چنین اوضاع و احوالی ، به دشواری
می توان پذیرفت كه همه كشورهای جهان از حقوق و امتیازاتی یكسان برخوردارند و به یك صورت در اداره روابط بین الملل دست دارند .
نویسنده : دكتر هدایت الله فلسفی