حقوق بشر درون دینی یا برون دینی؟ ( قسمت دوم )
به ایشان عرض میكنیم:
اول؛ علمای اسلام، نه از
غیرمسلمانان، بلكه از مسلمانانی چون شما انتظار دارند كه حقوق بشر مستنبط
از كتاب و سنّت را بپذیرند. مخاطب علمای اسلام، برخی مدّعیان مسلمانی!!
هستند كه منكر قوانین اسلام و مروّج حقوق بشر غربی در جهان اسلام شده اند.
وگرنه با غیرمسلمانان، طبیعی است كه ابتدا باید بر سر توحید و نبوّت
عامّه و خاصّه بحث كرد و سپس نوبت به فروع و احكام و حقوق اسلامی میرسد.
دوم؛ چگونه است كه این
استدلال را خطاب به نویسندگان اعلامیّه حقوق بشر غربی نمیكنید كه: «شما
چگونه از یك میلیارد مسلمان و نیز سایر غیرغربیان و حتی بسیاری غربیان
غیرلیبرال انتظار دارید حقوق بشر لیبرالی شما را بپذیرند، حال آن كه آنها
عقیده ای به منابع لیبرالیسم ندارند؟» حقوق بشر لیبرالی چگونه میتواند یك
راه حل مشترك عملی میان لیبرالها و غیرلیبرالها ارایه كند؟!
سوم؛ آقای شبستری به عنوان یك
مسلمان و یك روحانی، چگونه میتواند حقوق بشر فقهی و قوانین اسلام را
بسیار ناتوان و بیگانه با واقعیتهای اجتماعی و منشاء خشونت بداند و علت آن
را نیز آسمانی بودن این قوانین بخواند؟! به راستی كه آخرالزّمان است!!
چهارم؛ وی مدّعی است كه اگر
همه بشریت، تن به قوانین اسلامی بدهند و به حقوق و وظایف خود ـ چنانچه
اسلام، مقرّر كرده ـ ملتزم شوند، دنیا را هزاران جنگ برمیدارد!! بنابراین
توصیه میكند كه همه بشریت، قوانین غربی را بپذیرند تا دنیا را «صلح»
بردارد! این ادّعا در هر دو طرف قضیه، یعنی جنگ افروز بودن «حقوق اسلامی» و
صلحآور بودن «فرهنگ غربی»، به یك اندازه، مضحك است. به ویژه آن كه جهان
تحت امر غرب، در یكی دو قرن اخیر، لبریز از خشونت و قتل عام و جنگ و ترور و
انفجارهای هستهای و شیمیایی و میكروبی شده است. به راستی كه از چشمبندی
خدا باید ملاحظه كرد كه با ذهن و زبان و قلم انسان چه میكند و چگونه جای
شب و روز را در چشم آدمی، عوض میكند.
پنجم؛ مقالهنویس مذكور، صریحا اسلام را با علوم طبیعی گذشته، مقایسه و سپس
آنرا ناتوان و منسوخ اعلام میدارد كه این ادّعا نیز، ریشه های كلامی
مهمّی دارد و قرائت جدیدی از مسلمانی است.
ششم؛ وی عمد دارد القاء كند كه اسلام، كاملاً مجمل و متشابه است و لذا هر
تفسیری از آن میتوان كرد و امكان داوری و ملاكی برای تشخیص قرائت درست از
نادرست وجود ندارد و بنابراین باب تفسیر به رأی و انكار ضروریات دین و
بدعت گذاری، برای همیشه باز خواهد شد و حتی ارتداد نیز توجیه دینی
مییابد. به این منظور، شبستری ـ چنانچه ملاحظه شد ـ تصریحا حقوق اسلام را
سخنانی غیرمفهوم و چندپهلو و توجیه گر خشونت مینامد و ناراحت است كه چرا
علما (كه حضرات جوادی آملی و مصباح و جعفری و مهدوی كنی را نام میبرد)
مسلمانی را كه مخالف ضروریات و محكمات و قطعیات اسلام باشد، ساقط در جهنّم
میدانند و حتی همین سخن را نیز آكنده از خشونت میخواند و بدون مجامله،
ضرورت سازماندهی نظام اجتماعی و حقوقی و سیاسی، براساس حقوق اسلامی را
مضحكه میكند، ولی عاقبت برای آن كه خود ـ كه منكر برخی ضروریات اسلام شده
است ـ متّهم به ارتداد نگردد، این افاضات را «قرائتی جدید از دین»
میخواند، قرائتی شخصی از ایشان و دوستانشان كه بر مبنای آن میتوان هر
چیزی را به دین نسبت داد و یا هر یك از ضروریات دین را به هر علت و
انگیزهای انكار كرد و در عین حال، مسلمان و روحانی بود. این نوع قرائت
پردازی از دین ـ كه بیشتر، مستحقّ عنوانِ «تحریف و تكذیب» است ـ، توجیه
تئوریكی برای بدعتگذاری در دین از طریق تفسیر به رأی و دور زدن دین و عقیم
كردن و مبهم سازی متون اسلامی است، بدون آن كه صریحا و با كلّ اسلام،
مخالفت شود!! سروش، شبستری و دوستانشان كه این روشها را به بركت ترجمه
های بدون رفرنس از منابع الاهیاتی مسیحی جدید و...، در جهان تشیّع، منتشر
میكنند، هرگز توضیح ندادهاند كه این آقای «قرائتهای جدید»، اساسا با چه
روش و متُدی، صورتبندی میشود و چگونه راه را بر تفاسیر غلط باید بست و
تفاوت این پیشنهاد با آنارشیسم معرفتی و هرج و مرج تفسیری كدام است؟ وی
میگوید:
«آیا خداوند و پیامبر، قرائتی از خود برجای گذاردهاند تا بتوانیم بگوییم
كسی حق مخالفت با قرائت خدا و پیامبر را ندارد؟، آیا از خدا و یا پیامبر،
كتاب، تفسیر یا رسالهای در دست است كه به آن مراجعه كنیم؟ میماند سنّت
قولی و عملی و تقریری پیامبر؛ اما آیا ما ناگهان به سنّت آنها عالم
میشویم؟ از آنجا كه در عالم، واقعیتی به نام قرائت قطعی الانطباق نداریم و
همه قرائتها ظنّی است، هیچ مانعی برای قرائتهای جدید وجود ندارد.»
ملاحظه میشود كه وی نه تنها علم به كتاب و سنّت، بلكه ظنّ معتبر را نیز
منكر است و اسلام را سراسر مبهم و غیرقابل فهم و بنابراین، قابل برای هر
قرائت و تفسیری ـ بدون ملاك ـ میداند.
4. جریان مذكور، راه دیگری نیز برای انكار قطعیات و ضروریات دین رفته است و
آن، سیّال كردن «قطعیّات دین» و كنترل آن از بیرون دین است:
«در اینجا درباره معنای درست قطعیات دین نیز سخن میگویم. هر دین را با
نگاه بروندینی میتوان تشخیص داد، نه با نگاه دروندینی. با روش
پدیدارشناسانه میتوان تشخیص داد كه ذاتیات هر دین، همان قطعیات آن دین است
كه انكار آنها موجب انكار اسلام میشود، ولی تشخیص این مسئله، یك امر
برون دینی است.»
این سخن را سروش نیز گفته است كه عینا ترجمه بحثی است كه برخی متكلمین ملحد
غربی و نیز برخی كشیشهای متجدّد انگلیسی درباب مسیحیت كردهاند و سه
مرحله دارد:
مرحله اول: «قطعیات دین» را تبدیل به «ذاتیات دین» میكنند. زیرا اساسا دین
را سراسر متشابه و قطعناپذیر و مجمل میدانند و این ناشی از نوعی
شكاكیّت تفسیری و نسبیانگاری معرفتی است، بنابراین هیچ چیز قطعی در دین
وجود نخواهد داشت!!
مرحله دوم: برای آن كه در
مورد «ذاتی دین» و «عرَضی دین» و تشخیص این دو نیز ملاكی در كار نباشد و
دست آقایان باز بماند، «ذاتیات دین» را نیز خودشان تعیین میكنند و تصریحات
دین را در این خصوص نیز حجّت نمیدانند و به عبارت دیگر آن را امری
بروندینی و غیردینی میخوانند بنحوی كه اگر دین، اكیدا و صریحا مفهومی را
جزء قطعیات یا ذاتیات خود، اعلام كرده باشد، باز هم در صورتی كه آقایان
تشخیص دهند كه ذاتی نیست انكار آن مجاز بوده و كفر، محسوب نمیشود.
بنابراین، هر جای اسلام را كه ایشان «غیرذاتی»، تشخیص دهند، كنار میگذارند
و آن را قرائت جدید مینامند و هر بخش از اسلام را كه ایشان، «ذاتی»،
اعلام كنند، هسته اصلی و ثابت دین میشود. تعیین ذاتی و عرَضی دین با آقای
شبستری است نه با قرآن و پیامبر اكرم(ص)!!
مرحله سوم: در این منطق، نه فقط ملاك نقلی، بلكه هیچ ملاك عقلی واضحی هم
برای تشخیص ذاتی از عرَضی، عرضه نمیشود و هر كس به حسب عقاید و یا علایق
پیشین و پیش داوری (پیشفرض!!) خود، و حتی برحسب منافع خویش، خواهد توانست
مفاهیمی را ذاتی یا عرَضی دین اعلام كند و بخشهایی از اسلام (به ویژه
قوانین اجتماعی اسلام) را انكار و یا مفاهیم غیراسلامی را از جمله «لیبرال»
وارد ذات اسلام!! كند و بنابراین، محكمات و ضروریات دین، قابل تغییر و در
دست آقایان و بلكه جز اختیارات لیبرالیست هاست؛ زیرا باید بروندینی و
غیردینی باشد. شبستری خوب میداند نسبی و متغیر دانستن محكمات و واگذاری
تعیین آنها به خارج از دین، خود به معنای انكار محكمات است و اساسا اگر
قرآن و سنّت پیامبر(ص) را لایق برای تعیین مفاد دین و قلمروی آن ندانیم،
اگر خود اسلام و متون اصلی آنرا سزاوار بیان قلمروی احكام و معارف دین
نشناسیم و گفتار خود نبی(ص) را ملاك ندانیم، در همین ابتدا، خود «نبوّت» و
دستكم بسیاری از لوازم بیّن به معنیالاخص آنرا انكار كرده ایم. چگونه
است كه سكولاریستها میتوانند ذاتی و عرضی دین را تعیین كنند، ولی خداوند و
رسولش (متن دین) و علماء اسلام چنین توان یا اختیاری ندارند؟!
5. آقایان پس از انكار اصل ضرورت قوانین اسلامی یا انكار وجود چیزی به نام
حقوق بشر اسلامی، اعلام میدارند كه حتی اگر به چیزی به این نام، اقرار
كنند و چنین قوانین یا حقوق بشری هم در كار باشد، لازم الاجرا نخواهد بود.
به عبارت دیگر از آزادی مطلق برای ردّ و قبول احكام خدا (آزادی عقیده و
آزادی ارتداد) و آزادی برای مخالفت عملی با احكام اسلام (آزادی مطلق عمل و
رفتار اجتماعی)، دفاع میكنند.
آقای شبستری در دفاع از اباحی گری، قید واجبات و محرّمات دینی را، به ویژه
در قلمروی اجتماعی و حقّالناس میزند و میان «آزادی تكوینی» (امكان
جنایت و معصیت و حدّشكنی) با «آزادی تشریعی» (جواز جنایت و معصیت) مغالطه
میكند و از اوّلی، دوّمی را نتیجه میگیرد. هم چنین در دفاع از «حق
ارتداد» و «حق كفرورزی و شرك»، عقاید را اصولاً امری سلیقه ای، نسبی و یا
قراردادی و غیرقابل اثبات یا ابطال میداند و برای باز كردن راه خروج از
اسلام و ترك دین، بحث آزادی و حقوق بشر را پیش میكشد و سخنان حضرات
آقایان علامه طباطبایی و جوادی آملی را در این خصوص مورد حمله قرار
میدهد. اما بنگریم آنان چه گفته اند. مرحوم علامه طباطبایی (رض) گفته
است:
«توحید، اساس تمام نوامیس و احكام اسلامی است، با این حال، چطور ممكن است كه اسلام، آزادی عقیده را قبول داشته باشد؟
چگونه ممكن است اسلام كه شالودهاش بر توحید و نفی شرك است، مردم را در
مخالفت با اصل توحید، آزاد بگذارد؟ این یك تناقض صریح است و عینا مانند این
است كه در دنیای امروز، آزادی در مخالفت با قوانین و مقرّراتی كه وضع شده
به مردم داده شود. این با وضع و قرار دادن آن قوانین ابدا سازش ندارد.»
استاد جوادی آملی نیز میگوید:
«در بررسی آزادی انتخاب، باید میان آزادی تكوینی و تشریعی فرق نهاد. آزادی
تكوینی به این معناست كه در نظام آفرینش، انتخاب راه و عقیده، اجبارپذیر
نیست و اصولاً دین، مجموعهای از اعتقادات ویژه است كه هرگز نمیتوان آنها
را بر كسی تحمیل كرد و اگر اصول و مبادی دیانت برای كسی حاصل نشود، دین
نیز به قلمروی جانش پای نمینهد، اما از آزادی تكوینی نمیتوان چنین
برداشت كرد كه انسان، در مرحله انتخاب عقیده، مجاز و محقّ است كه به هر
سو، میل كند و خداوند هم به این انتخاب مطلقا ارج مینهد!! روشن است كه
هرگز خداوند، انسان را در میان بهره برداری از گُل و آتش، یا عسل و سَمّ،
آزاد نمیپسندد. در انتخاب حق و باطل، انسان نه تنها باید حق را برگزیند
بلكه باید با نیروئی مثالزدنی از آن پاسداری كند. اگر كسی پس از جست و
جوی كامل و از سر میل و اراده، باطل را برگزیند و از پذیرش حق، سرباز زند،
در ردیف كسانی است كه پیامبر(ص) و امامان(ع) فرمان جهاد با وی را صادر
میكنند و بیتردید این گونه افراد در عذاب دوزخ، جاودانه اند و از آن
رهایی ندارند. اندیشه نادرست برابر است با سمّ كشنده و پیداست كه خداوند،
انسان را آزاد نمی پسندد تا سمّ را برگزیند و خود ـ و دیگران ـ را هلاك
سازد.»
در ردّ این سخنان، عاقبت یك نكته به یاد آقای مجتهد شبستری میآید و آن تعریف اومانیستی از «شخص» و مصادره به مطلوب درباب آزادی است.
اولاً، به علمای اسلام، پیشنهاد میكند كه مانند برخی مسیحیان، همین حقوق
بشر لیبرالی و از جمله: «حق ارتداد» و «جواز معصیت» را میتوان پذیرفت و در
عین حال، متدیّن بود!! چنانچه در منشور واتیكان 2، این حقوق به رسمیت
شناخته شده است.
وی سپس مجدّداً، معنای لیبرالیستی و غربی از «آزادی و شخصیت انسان» را مبنا
قرار میدهد تا تعریف اسلامی از انسان و آزادی را ردّ كند و همچنان میان
آزادی تكوینی (امكان) با آزادی تشریعی (جواز و حقّ) مغالطه میكند:
«انسانها میتوانند برای هر فرد، حریم شخصی غیرقابل تجاوز را كه همان حریم
آزادیهای اوست به رسمیت بشناسند، زیرا خداوند هر انسان را یك «شخص»
آفریده است و انسانها میتوانند چنین فكر كنند كه شخص بودن هر انسان،
مساوی با حریم آزادیهای اوست.
خداوند، نه مجری قانون در روی زمین است و نه بخشی از حكومت است. خداوند
میتواند قانونهای خود را ابلاغ كند و بگوید اگر به آنها عمل نكنید از
سعادت محروم میشوید و در عین حال بگوید، كسی حق ندارد شما را به عمل كردن
به آن قانون، مجبور كند و به این معنا، شما حق آزادی دارید. چه لطمه ای
از این راه به خداوندی خداوند وارد میشود؟! اگر منظور دفاع از روش
حكومتهایی است كه مانع آزادی دین و عقیده (آزادی ارتداد) هستند و به این
جهت دست به تدوین حقوق بشر دیگری غیر از حقوق بشر معاصر (غربی) زده اند،
باید توجه كنند كه این حقوق بشر مورد نظر آنها (قوانین اسلام) در جهان
كنونی، قابل پیروی نیست و دعوت به آن در جهان، اصلاً معنا و مفهومی ندارد،
چون پیام این دعوت، آن است كه در دنیا فقط یك دین حق وجود دارد و همه باید
از آن پیروی كنند. پیش بینی نتایج این منطق در جهان و عواقب بسیار
خطرناكی كه برای صلح بشریت دارد، چنان واضح است كه نیازی به تفصیل آن
نمیبینیم.»
استدلال شبستری چیست؟
یك) میگوید: حریم شخصی باید
مطلقا آزاد باشد و حق انتخاب، نه فقط از حیث تكوینی، بلكه تشریعا نیز مطلق
است و «شخص» بودن انسان، مقتضی آن است كه توحید و شرك، علیالسویّه باشند
و هیچ مسئولیتی از این حیث، متوجه او نباشد. البته در انسان شناسی
الحادی لیبرالیسم، چنین است اما آقای شبستری چگونه میتواند به عنوان یك
مسلمان چنین افاضه بفرماید؟!
دو) با كنایه میگوید:
خداوند، نمیتواند قوانینی برای حكومت و جامعه نازل كند و اگر هم چنین كرده
باشد، این قوانین، لازم الاجراء نیستند. خداوند قانون میفرستد، ما هم
«حقّ» (نه فقط «امكان») داریم مخالفت كنیم. هر كسی كار خود را میكند!!
پاسخ فرمایش این موحّد محترم روشن است. اولاً، مغالطه را با كلماتی «چون
مجری بودن خداوند» یا «بخشی از حكومت» بودن او آغاز میكند، حال آن كه مجری
قوانین الاهی، قرار نیست كه خود خداوند باشد، بلكه بندگان و مؤمنین، چنین
وظیفهای بر عهده دارند. هم چنین، بنا نبوده كه خداوند بخشی از حكومت
باشد، بلكه حكومت باید مطیع خداوند و مجری عدالت و احكام الهی و حقوق بشر
اسلامی باشند.
ثانیا، اگر قوانین الاهی در حكومتها یا جوامع، نقض و مخالفت شود،لطمهای
به خداوندی خدا وارد نخواهد شد، بلكه صدمات دنیوی و اخروی به بندگان خدا
خواهد رسید و به همین دلیل و برای دفاع از حقوق بشر است كه باید قوانین
الاهی را اجرا كرد.
سه) میگوید: حقوق بشر اسلامی
در جهان، قابل پیروی نیست و دعوت به آن، بی معنی است، چون ادّعای حقانیت
ویژه ی اسلام و دعوت به اسلام در آن است و این برای صلح جهانی، خطرناك
است.
به وی چنین پاسخ میدهیم:
اول) بحث فعلاً در آن نیست كه جهانیان باید تابع قوانین اسلام باشند، بلكه بحث در آن است كه اساسا چیزی به نام قوانین لازم الاجرای اسلامی ـ گرچه برای داخل جوامع اسلامی ـ وجود دارد یا آنكه «حقوق بشر اسلامی»، به قول آقای شبستری و همفكران، از اساس، نامفهوم است و دعوت به آن بیمعنی و غیرقابل پیروی است؟! مشكل آقایان، اصل این قوانین و نظام حقوقی است، چه رسد به مسئله دعوت جهانی.
هرگاه نوبت به مخاطبه با خارج از جهان اسلام برسد البته گفتوگو را از فروع و قوانین جزیی و مصادیق حقوق بشر، آغاز نباید كرد. زیرا واضح است كه نمیتوان ابتدا به ساكن، منكرین اصل توحید یا نبوّت عامّه یا خاصّه را به پیروی از شریعت اسلام فراخواند، بلكه ابتدا باید در اصول دین و مبادی معرفتی و ایمانی با آنان به توافق رسید، سپس نوبت دعوت به قوانین و حقوق بشر اسلامی خواهد رسید. قبل از بحث «اصولی»، نمیتوان بر سر «فروع» به توافق دست یافت. گرچه قوانین درخشان و حقوق بشر اسلامی به قدری عادلانه است كه در اغلب موارد، حتی با مبانی عام انسانی كه مقبول غرب و شرق است، حقانیت آنها، اجمالاً قابل تبیین است.
دوم؛ آنكه ادّعای «حقانیّت اسلام، به نحو كامل و صددرصدی»، خود، جزء ضروریات دین است و منكر آن، منكر اسلام است و حقانیّت كامل اسلام، البته به معنای بطلان مطلق همه ادیان نیست، بلكه به معنای بطلان سایر ادیان در موارد تضادّ با اسلام است. (این همان نظریه «شمول» است كه هم با «پلورالیزم» و هم با «انحصارگرایی»، متفاوت است).
سوم؛ «بر حقّ» دانستن اسلام، نه تنها برای صلح جهانی خطرناك نیست، بلكه ضامن صلح حقیقی مبتنی بر عدالت خواهد بود. به علاوه كه «بر حقّ» دانستن مطلق اسلام، خود باعث گفتوگو و احتجاج با دیگران ـ و نه مانع گفتوگو ـ است. هم چنین، پرونده پلورالیستهای غرب، امروز آغشته به خون ملتهای مظلوم است و لیبرالیسم سرمایهداری كه مدّعی پلورالیزم و صلح جهانی است و به بهانه مدارای مذهبی، میخواهد سكولاریزم را جا بیندازد، مگر امروز بیشترین جنایتهای تاریخ را مرتكب نشده است، به گونهای كه هیچ جنبش متعصّب مذهبی در طول تاریخ، تا این حدّ، جنایت نكرده است؟
چهارم؛ معلوم نیست چرا آقای شبستری و شركاء، «دعوت بشریت به اسلام» را خطر برای صلح جهانی میداند، اما دعوت بلكه اجبار بشریت به سكولاریزم را دیكتاتوری و نقض پلورالیزم و تهدید صلح جهانی نمیداند.
پنجم؛ مغالطه سكولاریستی دیگر آقای شبستری آن است كه القاء میكند در سیاست دینی، دین، ابزار سیاست و تابع مصلحتبینی حاكمان و ابزار تحكیم یك رژیم سیاسی است و اساسا نباید دین را به سیاست، مرتبط كرد و از حقوق بشر اسلامی سخن گفت. وی تجاهل میكند كه ادّعای مسلمین، آنست كه سیاست و حكومت، باید تابع دین باشند و رژیم سیاسی و مصلحتبینیهایش، باید اسلامی شوند و این غیر از ابزاری شدن دین است. وی اصرار دارد كه حقوق، سیاست و حكومت انحصارا باید لاییك باشند؛ زیرا حقوق بشر اسلامی، یا به درد فرشتگان میخورد و یا به درد آتشافروزان و خشونتطلبان!
وی حقوق بشر غربی را ناظر به انسان تاریخی و زمینی و حرمت او میخواند، اما حقوق بشر در اسلام را بیارتباط با واقعیت انسانی و غیركافی برای حفظ حرمت انسان واقعی میخواند و در تقدیس فرهنگ لیبرال ـ سرمایهداری غرب میگوید:
«این فلسفه و این حقوق بشر، مسئلهای است كه در عصر حاضر میتوان تمام مردم جهان را با همه سیاستمداران، به هر مذهبی و هر فرهنگی كه متعلّق باشند، به قبول آن دعوت كرد. این فلسفه و حقوق، از فراز همه ادیان، فرهنگها، نژادها، جنسها و واقعیتهای اجتماعی و سیاسی با انسانها سخن میگوید. چون سنخ و طبیعت این فلسفه و حقوق، زمینی است و انسان را از آن نظر كه انسان است، در نظر آورده، این ظرفیت و توان را دارد كه در مقام عمل، منشاء اجماع و وفاق همه انسانهای روی زمین، به منظور رسیدن به یك زندگی صلحآمیز قرار گیرد، درحالی كه حقوق بشر متافیزیكی (دینی)، قطع نظر از اعتبار و عدم اعتبار فلسفی آن، اصلاً چنین ظرفیتی ندارد و خود موجب جنگ و دعواهای جدید میشود. آنچه بعضی عالمان دینی ما به نام حقوق بشر (اسلامی) مطرح میكنند و مدعیاند میتوان جایگزین حقوق بشر كنونی (غربی) گردد، غیرقابل قبول و غیرقابل عمل است. اگر كسان دیگری مدعی شوند كه احكام اسلامی ناسازگار با حقوق بشر معاصر (غربی)، احكام ثابت نیستند و ایجاب میكند كه در عصر حاضر، مسلمانان، حقوق بشر معاصر (غربی) را بپذیرند، شما چه میگویید؟ آیا میگویید كه اسلام، یك قرائت بیشتر ندارد و آن همان است كه ما میگوییم؟ یك صدا آنهم فقط صدای شما؟! باید نشان دهیم كه چگونه میتوان از اسلام قرائتی داشت كه با مضمونهای حقوق بشر (غربی)، منافات نداشته باشد.»
جالب است كه وی، حقوق بشر اسلامی مبتنی بر فطرت و طبیعت انسان و نیز حرمت ذاتی والاهی انسان در اسلام را غیر واقعگرا و غیر عملی و به تعبیر خود، متافیزیكی میخواند، اما در دفاع از حقوق بشر غربی، نظام حقوق لاییك را بر فراز همه ادیان، فرهنگها، نژادها، جنسها و واقعیتها!! میبیند و غیر الاهی بودن را امتیاز آن میداند و سپس امر میفرمایند كه مسلمین در عصر حاضر، باید احكام و قوانین اسلام و حقوق دینی را با لیبرالیزم حقوق غرب، مقایسه كنند و هر جا میان این دو، تضاد دیدند، اسلام را كنار بگذارند و تابع غرب باشند و این همان قرائت جدید آقایان از دین است!!
در عین حال، وی ادعا میكند كه حقوق بشر غربی نیز ناشی از حرمت ذاتی انسان است و این حرمت، مبنای دینی و اخلاقی (متافیزیكی!!) دارد كه در متون اسلام و مسیحیت آمده است و توسط كانت و...، با ادبیات اخلاقی غیر مذهبی بیان شده است! به عبارت دیگر، وی میخواهد حقوق بشر غربی را نیز، دارای ریشه ذاتی و فطری بنمایاند تا بیریشگی و قراردادی بودن و خصلت پوزیتویستیك و مادی آن را كمی بپوشاند و به همان مبانی فلسفی و انسان شناختی «حقوق»، عودت میكند، منتهی این مبانی را سكولاریزه و غیر دینی میكند.
بهعبارت دیگر، در منطق ایشان مبانی فلسفی برای حقوق، اگر دینی باشد، غیر واقع گرا است و اگر لیبرالی باشد، واقع گرا است، به عبارت دیگر، وی «زمینی بودن» به مفهوم عینی بودن را با زمینی بودن به مفهوم غیر دینی بودن، مغالطه میكند.
6ـ خط تكلیف ستیزی سكولاریستها، از «تقدم مسئولیت بر آزادی»، نالان است. بنابراین، آقای شبستری نیز این ایده را غیر عملی میداند تا «آزادی» بدون «مسئولیت» را مشروع و ممكن جلوه دهد و این همان «حق بدون تكلیف» است كه تعبیر دیگری از اباحی گری لیبرالی است. وی ابتدا قانونگذاری اسلامی در حكومت را از كار تنظیم آزادیهای سیاسی و تعیین حقوق و حدود، ممنوع میكند و میگوید كه این حقوق را خود جامعه - و نه حكومت اسلامی یا فقها و كارشناسان اسلامی ـ تعیین كنند.
این خود، مغالطه است؛ زیرا اگر مراد، دمكراسی بدون حدود اسلامی است، عین مخالفت با امر و نهی خداست و اگر دمكراسی در چارچوب شریعت اسلامی، مدّ نظر است، این همان است كه در ساختار جمهوری اسلامی (به قول وی؛ قرائت رسمی) نیز وجود دارد. یعنی نمایندگان مردم در چارچوب اسلام، قانونگذاری میكنند.
وی سپس میگوید، هر سه قوه، باید به گونهای عمل كنند كه آزادی سیاسی، مطلقا و به هیچ حدّی محدود نشود و احكام اسلام و مسئولیت دینی تنها، در چارچوب «آزادی» معتبرند.
این نظر شبستری، در واقع، مشروط كردن اسلام به لیبرالیزم است؛ یعنی وی و همفكران، احكام اسلام را حداكثر در چارچوب آزادیهای لیبرالی قبول دارند. و لیبرالیزم است كه اسلام را وتو میكند.
حال آن كه اساساً آزادی، بدون تعریف مكتبی و جز در چارچوب حقوقی خاص، مفهوم ندارد و آزادی در اسلام، غیر از آزادی در لیبرالیزم است و ایشان دقیقاً معادله را عكس كرده است. یعنی به جای «آزادی در چارچوب اسلام»، از «اسلام در چارچوب آزادی» سخن میگوید. وی در رابطه دولت و مردم نیز مغالطه میكند:
«چگونگی اعمال حاكمیت دولت باید از سوی شهروندان تعیین شود و نه این كه دولت مشخص كند كه شهروندان چه باید بكنند.»
اگر مراد آن است كه مردم، حاكمان خود را مستقیم یا با واسطه، انتخاب كنند، این همان اتفاقی است كه در قرائت رسمی جمهوری اسلامی افتاده است؛ اما اگر مراد آن است كه حكومت، باید در همه حوزهها گوش به فرمان مردم باشد و در هر موضوع و هر جا، رفراندوم كند و در قوه قضاییه و قانونگذاری و مدیریت، مطلقاً تابع نظر اكثریت شود، چنین چیزی، نه ممكن است و نه در هیچ كجای جهان عملی میشود و هیچ دمكراسی هم مدعی چنین روشی نبوده و نیست و اساساً، این نقض فلسفه «دولت و قانون» است كه وضع میشوند تا مردم را مدیریت كنند و آزادیها را تنظیم (و گاه مشروط و محدود) كنند و خود شبستری نیز یك سطر بعد به این نكته اعتراف میكند:
«البته در هر جامعهای، قوانین تا حدودی، آزادی سیاسی افراد را محدود میكنند.»
این جمله دقیقاً در تناقض با جملات پیشین و ادعای اصلی او، یعنی «تقدّم آزادی بر مسئولیت» است. وی سپس نظامها را به دو بخش دمكراتیك و اقتدارگرا تقسیم میكند كه در یكی قوانین، تابع آرای مردم و در دیگری تابع فرمان دولت است. اما صادقانه پاسخ نمیدهد كه با قوانین اسلامی كه نه تابع آرای مردم و نه تابع فرمان دولت است، بلكه دولت و مردم، هر دو باید تابع آن باشند، چه میكند و چه میگوید؟!
اما غیر مستقیم اشاره میكند كه كشف قوانین اسلام توسط فقهاء و اعمال این قوانین را نقض آزادی و كرامت انسان و حقوق بشر میداند:
«مقدم داشتن مسئولیت دینی بر آزادی سیاسی در همان تفكر سیاسی متافیزیكی (دینی)، ریشه دارد. این علما، برداشتشان از سیاست، این است كه خداوند، حقوق ذاتی انسانها را، مناسب با ذات و فطرت و طبیعت انسان در كتاب و سنت برای همیشه بیان كرده است و فقیهان،این حقوق و حدود آزادیهای سیاسی را استنباط میكنند و مؤمنان براساس مسئولیت دینی، آن را باید بپذیرند. این آقایان فكر میكنند كه تعیین چارچوب نظام اجتماعی و سیاسی و حقوق اساسی مردم و تدوین قانون اساسی و سپس مدیریت جامعه، از سوی خداوند بر عهده فقیهان گذاشته شده و كار مردم مؤمن، چیزی غیر از پذیرفتن آن نیست. برای اینان، اصل آزادی سیاسی یا آزادیهای دیگر به عنوان حقوق ذاتی انسان بر مبنای كرامت و حرمت هر فرد انسان، هیچ معنایی نمیتواند داشته باشد. حال آن كه تلقی فتوا گونه داشتن از مسایل حكومت و سیاست و مقدم داشتن مسئولیت دینی (تكلیف شرعی) بر آزادی، حتی در جامعه دینداری مانند جامعه ایران، با واقعیتهای عصر حاضر، تناسب ندارد.»
در این بند، آقای شبستری چه میگوید؟!
اول؛ تأكید میكند كه مسئولیت دینی (یعنی تكلیف شرعی و احكام الاهی) نباید آزادیها را مدیریت و تنظیم و احیاناً محدود و تعیین و تعریف كند و در واقع، لازم نیست كه تابع قوانین اسلام در باب حدود آزادیها باشیم.
دوم؛ با این عقیده اسلامی كه خداوند، حقوق ذاتی و متناسب با فطرت برای انسانها وضع كرده و كتاب و سنت، حقوق انسان را تعریف كردهاند، صریحاً مخالفت میكند و حقوق اسلامی را حتی با قید «اجتهاد» - در چارچوب كتاب و سنت- نمیپذیرد.
سوم؛ نه فقط ولایت فقیه را، بلكه حتی تعیین چارچوب نظام اجتماعی و حقوق اساسی مردم در اسلام را (كه باید توسط فقیه، استنباط شود) و نیز وجوب پذیرش احكام اسلام از سوی مردم مؤمن را انكار میكند.
چهارم؛ مدعی میشود كه برای فقهای اسلام، حقوق ذاتی انسان بر مبنای كرامت و نیز حرمت انسان و آزادیهای او، به كلی بی معنی و ناشناخته و نامقبول است.
پنجم؛ از آنجا كه حكومت و سیاست را از حوزه دیانت به كلی تفكیك میكند و قوانین حكومتی و اجتماعی اسلام را (در حوزه سیاست، قضاوت و اقتصاد) نمیپذیرد، به جای حمله مستقیم به اسلام، به «فتوا» و «علما»، یورش میآورد و حجیّت «فتوای مجتهد» در باب مسایل سیاسی و حكومتی را به تمسخر میگیرد.
ششم؛ این بار برخلاف مغالطه پیشین خود كه اسلام را در جهان، غیر قابل عمل میدانست، تصریح میكند كه اسلام و قوانین اسلامی، حتی در جامعه دینی مانند ایران نیز، نباید اعمال شود و امروزی!! نیستند و باید به حكومت و قوانین سكولار كه اقتضای عصر حاضر است!! تن در داد.
7- شبستری سپس برای آرام كردن مؤمنین، مدّعی میشود كه «حقوق بشر لیبرالی، انسانشناسی دینی را نفی نمیكند.» و البته مفاهیم دینی را در عرفان، خلاصه میكند:
«مراعات حقوق بشرـ لیبرال غربی ـ به هیچ وجه جا را بر یك انسانشناسی معنوی و عرفانی كه شالوده ارتباطات معنوی و تربیتی انسانها قرار گیرد و سالكان را هدایت كند، تنگ نمیكند. چنان كه سخن گفتن از حقوق خداوند و اولیاء و پاكان و پدران و مادران و همسایگان و فرزندان و... كه همگی معناهای اخلاقی بسیار ظریف دارد، منافاتی با حقوق بشر معاصر ندارد. عدهای دچار این گمان باطلاند كه حقوق بشر معاصر، آمده تا جای حقایق عرفانی و اخلاقی را بگیرد، این افراد دایماً میگویند، نخست بگو از كدام انسان حرف میزنی تا بگویم حقوق انسان چیست؟ این افراد توجه نمیكنند كه ما از همین انسانی حرف میزنیم كه گوشت و پوست و اعصاب دارد، اما اضافه میكنیم كه همین انسان، هم حقوق بشر معاصر را لازم دارد، هم حقوق اخلاقی و دینی امام سجاد (ع) و هم انسانشناسی عرفانی مولوی را.
انسان معاصر، در ساخت تنظیم زندگی اجتماعی و سیاسی، حقوق بشر را لازم دارد و در ساحت تعالی معنوی، انسانشناسی دینی و معنوی را.
درست است كه حقوق بشر معاصر، ماهیت غیر دینی دارد، اما اگر به كارگیری یك حقوق غیر دینی، موجب تنظیم سالم زندگی اجتماعی سیاسی و بین المللی شود و جا را بر سلوك عرفانی دینی تنگ نكند، آیا باز هم باید آن مجموعه حقوق را لعن و نفرین كرد و نگذاشت مبنای تنظیم روابط اجتماعی دنیوی قرار گیرند؟!»
این ادعای آقای شبستری به چه معناست؟ آیا حقوق بشر، ریشه فلسفی و اخلاقی ندارد؟! آیا هر سیستم «حقوق بشری»، مبتنی بر تعریف خاصّی از انسان نیست؟ آیا اسلام، تعریف خاصی از انسان و فلسفه خاصی برای حقوق ندارد؟ آیا برخی تفاوتها - علاوه بر اشتراكها - بین حقوق اسلامی بشر با حقوق غربی بشر، ناشی از اختلافهایی - علاوه بر اشتراكها- میان انسانشناسی توحیدی و اسلامی با انسانشناسی مادی و لیبرالی نیست؟ وی اكیداً و بدون تعارف دعوت به سكولاریزم میكند و میگوید نظام حقوق بشر غربی را كه غیر دینی است، مبنای عمل حكومت و سیاست و اقتصاد قرار دهید، ولی در حوزه عرفانی و اخلاق فردی، اگر میخواهید، به موعظههای اسلام، عمل كنید!! این همان تفكیك دین از حكومت و تعطیل صریح قوانین اسلامی و معصیت احكام الاهی در حوزه اجتماع و نظام سازی و حقوق و وظایف اجتماعی است. به علاوه، چگونه میتوان با حفظ مبانی دینی و اخلاق و معنویت اسلامی، تن به حقوق و وظایف لاییك و حكومت ملحد داد؟! مگر حقوق، بی ربط با اخلاق و معنویت است؟ و مگر كسی گفته است كه «حقوق بشر غربی» لزوماً «عرفان شخصی» را به كلی محال میكند؟! بحث در اینجا، بر سر «قوانین اسلامی» است، نه «عرفان اسلامی».
به علاوه كه عرفان اسلامی با قوانین و رفتار الحادی، بیشكّ قابل جمع نیست. به علاوه كه از قضاء، همه اختلافها بر سر تعریف و حقوق و حدود همین انسانی است كه گوشت و پوست دارد، اما حقیقت و سعادت او را لیبرالیستها نمیشناسند. همین انسانی كه گوشت و پوست دارد، در اسلام، موجود فطری، مختار مسئول، ابدی و كمال خواه هر عاقل است و در لیبرالیزم، یك حیوان دو پاست كه بر اساس اصالت لذّت و غریزه، عمل میكند. پس درست همان است كه بپرسیم از كدام انسان (كدام تعریف از انسان) میگویی تا بگوییم چه حقوقی و چه حدودی دارد؟! پیش از آنكه كمال و سعادت انسان و استعداد و نیازهای حقیقی او به درستی تعریف نشود، چگونه میتوان از حقوق او و قوانین مناسب با او سخن گفت؟! «انسانشناسی الحادی» به حقوق لیبرال و «انسانشناسی توحیدی» به حقوق اسلامی (متافیزیك!!) میانجامد. مسئله اتفاقاً همان است كه آیا ساحت زندگی را از ساحت تعالی معنوی میتوان تفكیك كرد؟ این تفكیك، همان سكولاریزم است كه راه حل الحادی برای زندگی اجتماعی است. وی تجاهل میكند كه عرفانِ اسلامی، با عرفان مورد نظر سكولاریستهای معنوی، متفاوت است.
شبستری سپس فرمان نهایی را صادر میفرماید و صریحاً میگوید:
«مسلمانان باید حقوق بشر را بپذیرند.»
جمع بندی این فراز از سخنان ایشان آن است كه در اسلام، از حقوق بشر، خبری نیست ولی اگر هم چنین حقوق بشری وجود داشته باشد، باز مسلمین باید به جای آن به قوانین غربی تن در دهند. رسیدگی به این بخش از عقاید جناب شبستری و همفكران را به فرصت دیگری احاله میكنیم كه میتواند تكمیل این مقال در نقد جریان لاییك مذهبی!! در ایران باشد.