حقوق بشر و حقوق اسلامی، تعارض و تعامل

مقدمه
حقوق بشر از جمله مسائلى است كه در صحنه جهانى مورد توجّه زیادى واقع شده است. محققان بسیارى در اطراف این مسئله به كنكاش پرداخته اند. برخى صرفاً مسائل ماهوى را بررسى كرده اند و برخى دیگر نیز به مسائل شكلى پرداخته اند. پرداختن به فلسفه حقوق بشر، مبانى، اهداف و منابع از جمله مسائلى است كه در زمره مسائل ماهوى مطرح مى گردد. نوشته حاضر در یك تحلیل حقوقى به بررسى حقوق بشر و حقوق بشر اسلامى پرداخته است. آیا این دو با یكدیگر قابل جمع هستند یا داراى تعارض كلى و یا داراى نقاط اشتراك و افتراق؟ بررسى موضوع نیاز به تحقیق در اطراف انگیزه هاى تدوین اهداف، مبانى، منابع و ضمانت اجراى موجود در هر یك دارد. در قدمى فراتر باید مفاهیم مندرج در هر دو اعلامیه را مورد توجه قرار داد. آیا بشرى كه موضوع اعلامیه مى باشد، در هر دو دیدگاه یك تفسیر دارد؟ از نظر اسناد حقوق بشر كرامت بشر به چه معنایى مى باشد؟ آیا اعتقاد به تك بعدى بودن انسان با «حیثیت ذاتى او» قابل جمع هستند؟ آیا بالاترین آمال بشر را در آزادى عقیده و بیان و فارغ از هر نوع ترس و فقر باید دید؟ مسأله تساوى حقوق زن و مرد و ارزش افراد انسانى را چگونه باید تفسیر كرد، در حالى كه عملكرد حاكم بر روابط بین المللى با اعتقادات مذهبى ملل مسلمان تفاوت دارد؟ آیا به راستى تدوین كنندگان اعلامیه بر این عقیده بودند كه با اجراى مواد مندرج در صحنه بین المللى مى توانند مدینه فاضله اى را ترسیم بكنند كه بشر بتواند به كمال حقیقى خود برسد و اصلاً چنین ایده اى مد نظر آن ها بوده است و در این فرض كمال حقیقى را چگونه تفسیر مى كنند؟ هر چند این تحقیق در پى پاسخ دادن به تمام این سؤالات نیست; چرا كه هر كدام تحقیقى مستقل مى طلبد، امّا به دنبال نشان دادن راهى براى پیدا كردن پاسخ این سؤالات مى باشد و امیدواریم كه بتوانیم در این راه به هدف خویش برسیم.


حقوق و بشر
پرداختن به این دو واژه و بیان ارتباط آن دو و جایگاه این حقوق، موضوع بحث این قسمت است. آیا مفهوم حقوق بشر مفهومى نسبى است یا مطلق؟ آیا این حقوق ذاتى و لا یتغیر هستند؟ این حقوق بر چه پایه اى استوار هستند؟ نوع آن حقوق كدام است و كدامین حقوق را باید به عنوان حق بشر تلقى نمود؟ آیا انسان در اعلامیه موجودى است تك بعدى یا به صورت موجودى دو بُعدى بدان نظر شده است؟ عده اى معتقدند كه حقوق بشر مفهومى تاریخى ـ اجتماعى است و از دیدى مى توان آن را نسبى پنداشت; یعنى حقوقى كه تا به حال جزء حقوق بشر قلمداد نمى شده اند، به واسطه طبیعت رو به پیشرفت جامعه بین المللى جزء حقوق بشر قلمداد شدند و لذا این حقوق را تابع شرایط زمانى و مكانى قلمداد مى كنند. از سوى دیگر هیچ دلیل قابل قبولى وجود ندارد كه حقوق بشر لایتغیر هستند، مقوله حقوق بشر نیز مواجه با تغییر است و شعاع دایره آن رو به گستردگى است. در زمان ما حقوق بشر بر پایه ارزش و كرامت فزاینده بشرى است. امّا مشكل اصلى در خصوص ارائه معنایى باز از كرامت بشرى است كه در پذیرش آن اجماع وجود داشته باشد و مكاتب مختلف اعم از مذهبى یا فكرى و فرهنگى آن را پذیرا شوند.
قبل از آن كه به تجزیه و تحلیل این ادعا بپردازیم، نیاز به تعریف و شناسایى بشر داریم; چرا كه موضوع این حقوق "بشر" است و چون دیدگاه ها در مورد بشر مختلف است و از طرفى فلسفه هاى مختلف، خصوصاً فلسفه غرب به آن سرایت نموده ؛ بنابراین، مهم ترین دیدگاه ها را در این زمینه مطرح مى كنیم:

1ـ نظریه امیل دوركیم: انسان فاقد طبیعت ثابت است و این اجتماع است كه انسان را مى سازد. افراد انسانى در مرحله قبل از وجود اجتماعى هیچ هویت انسانى ندارند، ظرف خالى كه فقط استعداد پذیرش روح جمعى را دارد. این یك نوع تلقى از انسان است.( ) این دیدگاه، مبناى ایدئولوژى ماركسیستى شده است. شخصیت فردى و اعتماد به اراده و اختیار و نقش آن در سیر و تحول جامعه را امرى موهوم دانسته و تولد انسان هاى نو با فكر و اندیشه تكامل یافته را تنها با تكامل ابزار تولید امكان پذیر مى داند. بنابراین، انسان در تمام ابعاد ساخته و پرداخته محیط اجتماعى است. اگر قرار باشد كه انسان محصول فرهنگ و محیط اجتماعى باشد، باید پذیرفت به تعداد فرهنگ ها و سلیقه هاى اجتماعى انسان داریم كه هم مى توانند در مقابل محیط اجتماعى بایستند و هم قواعد یكسان اساساً معنا ندارد; همچنان كه از قطعیت نیز برخوردار نیستند. با این تفسیر در مورد انسان نمى توان به حقوق مربوط به "بشر" پرداخت; چرا كه هر فرهنگى ممكن است حق خاصى را به بشر بدهد و لذا جنبه جهانى پیدا نمى كند.

2ـ دیدگاه "اومانیسم": در این نظریه انسان موجودى مختار است نه مجبور، ولى انسان همان است كه مى خواهد و انتخاب مى كند كه مجموعه این انتخاب ها هویت او را شكل مى دهد. مكتب اگزیستانسیالیزم كه اغلب به اصالت انسان و بشر ترجمه شده است، اوج افراط گرى در مورد انسان است.( )
اگر انسان محور تام است و او را تكلیفى نیست بلكه تنها مُحق است، چگونه مى توان به یك امر مشترك دست پیدا كرد؟ این دید از انسان نمى تواند با حقوق و وضع قوانین كه یك سرى تكالیف بر دوش او بار مى كند تطبیق داشته باشد. با توجه به آزادى بدون قید انسان، معیارهاى اخلاقى و حقوقى عملاً جایگاهى نخواهد داشت. اشكال دیگرى كه بر هر دو دیدگاه مطرح است این كه انسان را بریده از مبدأ و معاد تصور مى كنند و انسانى كه فقط به نیازهاى مادى او توجه شود نمى تواند داراى كرامت ذاتى باشد. اگر منشأ حق برخاسته از نیازهاى انسانى است، چرا در اعلامیه تنها به نیازهاى مادى انسان توجه شده است؟!

3ـ دیدگاه سومى كه در مورد انسان وجود دارد، دیدگاه مذهبى است. در این دید انسان داراى نیازهاى مشترك مى باشد كه از آن به فطرت تعبیر مى شود، این اشتراك باعث از بین رفتن تعارض بین فرد و جامعه مى شود. انسان داراى اهدافى است كه در راستاى مبدأ و معاد تصویر مى شود و این موجود براى رسیدن به آن اهداف باید تلاش كند. انسان همان طور كه در برابر خداوند وظیفه بندگى دارد، در برابر دیگران نیز مسؤولیت دارد.
ارزش و كرامت انسانى، آن هم كرامت ارزشى نه ذاتى، در سایه اتصاف به اوصاف جمیله و دورى از رذایل و تمسك به حبل المتین الهى تأمین مى شود.( ) این دید، قابل انطباق با معارف اسلامى مى باشد. وجود نیازهاى مشترك باعث تحقق یافتن نظام اجتماعى، حقوقى و فرهنگى مى شود. اسلام تنها مكتبى است كه با ارائه تعریف روشن از انسان، زمینه جهانى را براى پذیرش هدف، آرمان و حركتى مشترك فراهم آورده است. دلیل این مطلب در جاى خود قطعى است( )، اما آنچه به طور خلاصه مى توان گفت این كه از دیدگاه اسلام، بشر موجودى است كه هم داراى حق و هم داراى تكلیف مى باشد. تمام قوانین نیز باید ناظر به هر دو بُعد باشد، انسان تك بعدى از نظر ارزشى ناقص است. اصولاً تمام مفاهیم مندرج در اعلامیه مثل ارزش ذاتى، تساوى و خانواده بشرى همه در این راستا معناى حقیقى خود را پیدا مى كند كه همانا رسانیدن انسان به آرمان كمال جوى خود مى باشد. حال این سؤال مطرح است كه ملاك خانواده بشرى در اعلامیه حقوق بشر چیست؟ اگر «الله محورى» سنگ زیرین خانواده بشرى را شكل ندهد و نظام حقوقى حالت سكولار به خود بگیرد، چگونه مى توان به خانواده بشرى رسید؟ اگر قرار است این اعلامیه جنبه جهانى پیدا بكند، باید نگاه خود را به همه افراد جهان بیفكند و این نگاه در قالب مشتركات معنا پیدا خواهد كرد. در هر ایدئولوژى الهى مى توان به این مشتركات رسید و همان ها را نیز محور جامعه جهانى قرار داد; چنانچه به اهل كتاب خطاب شده "تعالوا الى كلمة سواء". (آل عمران: 64) مشكل اساسى اعلامیه جهانى حقوق بشر بى اعتنایى به مشتركات موجود در ادیان الهى مى باشد. اگر به مذهب به عنوان عامل اختلاف بنگریم و براى رشد جامعه معتقد باشیم كه مذهب را باید كنار بگذاریم، این دید خود عامل تفرقه خواهد بود; چنانچه واقعیت عینى همین است.
بعد از تبیین دیدگاه اسلام آن هم به طور خلاصه و بیش تر در حدّ بیان مطلب نه استدلال، روشن مى گردد كه وضع حقوق نه تنها بریده از تكالیف نمى باشد. بلكه در راستاى نیازهاى مادى و معنوى او نیز مى باشد. انسان از آنجا كه بنده خداوند است وظیفه بندگى را باید به نحو احسن انجام دهد و از این بعد، او "عبد" محض است و این عبودیت بهترین مسیر براى رسیدن او به كمال حقیقى مى باشد. در عین حال، خداوند بر اساس نیازهاى انسان در راه رسیدن به تكامل، امتیازاتى به او بخشیده كه از آن به حقوق تعبیر مى كنیم. این اعطاء چیزى جز تجلى صفات جمال و جلال خداوند نیست; به او حیات بخشید تا بتواند از این موهبت الهى در راه تحصیل معارف به وسیله نیروى عقل قدم بردارد. او را موجودى آزاد و مختار آفرید تا بتواند مسؤولیت پذیر باشد. او را حقوق مساوى بخشید تا چیزى سد راه او نشود. زن و مرد به تناسب خلقت خود نیازهایى خاص خود دارند، همچنان كه مشتركاتى نیز دارند و خداوند به اعتبار این نیازها، امكاناتى را براى آن ها قرار داده است و این نه به معناى تبعیض است كه تبعیض فرع بر تساوى است و بدون تساوى، فرق گذارى را نمى توان تبعیض قلمداد كرد. بنابراین، حقوق براى بشر، باید ناظر به هر دو بعد باشد و در عین حال او موجودى مكلف است. حقوق مبتنى بر نیازهاى مادى و معنوى انسان مى باشد; انسانى كه در راه رسیدن به تكامل حقیقى خود باید از امكانات لازم برخوردار باشد. این حقوق بر اساس تعریف دقیق از بشر تبیین حقیقى پیدا مى كند و آن نیز بر اساس معیارهاى ایدئولوژیكى و جهان بینى استوار مى گردد.
نكته اى كه باید بدان توجه كرد این كه هیچ زمینه مشتركى در این وادى نمى توان پیدا كرد كه بدون فرهنگ و ایدئولوژى باشد و لذا خداوند از انسان مى خواهد به سراغ دین حنیف برود; دینى كه همگام با فطرت پاك انسانى است، دینى كه خصایص مشترك را با بیان زیبایى مطرح نموده و هیچ امتیازى را براى كسى در نظر نگرفته مگر در سایه ارزش ها و در رأس آن ها، تقوا به عنوان یك امر اكتسابى پایه گذار شخصیت انسان تلقى گردیده است. اینجا است كه دین نقش محورى خود را در مبانى و مفاهیم ماهوى ایفا مى كند. آنگاه اگر انسان با این اوصاف كه از آن به "مؤمن" تعبیر مى كنیم داراى حقى شد ـ كه مى شود ـ این حق به همان كیفیتى كه به او اعطا شده خواهد بود و نه به آن صورتى كه او مى خواهد. بنابراین، آزادى مطلق در نزد او یعنى رهیدن از تعلقات و وابستگى ها و آنچه شخصیت انسانى او را معیوب مى كند. در این صورت بحث ارتداد، حقوق زن، رفع همه تبعیضات علیه زنان و... كه از دیدگاه اسلامى تفسیر خاص خود را دارند، توجیه منطقى پیدا مى كند.
با توجه به تفاسیر متعددى كه از بشر به عمل آمده و از طرفى متن اعلامیه جهانى حقوق بشر ناظر به كل "بشر" مى باشد، باید این دو مسأله به گونه اى تبیین شود كه در عین ارتباط روش آن ها، نظر جمع گراى آن نیز توجیه پذیر باشد. همچنان كه مرحوم علامه جعفرى نیز تصریح كردند كه تفسیر انسان در حوزه ارزش ها باید نخستین حق انسانى تلقى گردد. انسان این حق را دارا مى باشد كه حقیقت او را در حوزه ارزش ها تفسیر نمایند. این سؤال از بانیان اعلامیه وجود دارد كه مراد شما از بشر كدام بشر است، بشرى كه انبیا(علیهم السلام) آن را توصیف كردند و یا بشرى كه ماكیاول و یا هابس آن را تعریف مى كنند؟
از مطالب فوق، نتیجه مى گیریم كه:
1ـ در مورد بشر سه دیدگاه كلى وجود دارد كه فقط از دیدگاه اسلامى، بشر مى تواند تفسیر واقعى خود را پیدا كند;
2ـ در تعیین نوع حقوقى كه باید جزء حقوق بشر باشد اختلاف وجود دارد و این سؤال همچنان باقى است;
3ـ ارتباط حقوق و بشر بدون روشن نمودن واقعیت «انسان» و تعیین جایگاه «حقوق» كه آن هم بر اساس ایدئولوژى ها متفاوت است، امكان ندارد;
4ـ انعطاف پذیرى در مفاهیم به جهان شمولى آن ها كمك مى كند.

انگیزه و علت رویكرد به حقوق بشر در اسلام و غرب

پیش از آن كه نظرات متفاوت در ارتباط با انگیزه تدوین حقوق بشر در غرب را مورد بررسى قرار دهیم، نظریاتى را كه راجع به اصل اعلامیه مى باشد مرور مى كنیم:
1ـ اعلامیه جامع ترین و كامل ترین سندى است كه در این زمینه تدوین شده است. اعلامیه چكیده اى از سایر اعلامیه ها و تعالیم دینى و نظریات حقوقدانان سابق است. این اعلامیه با نظر كردن به تعالیم مذهبى، به تمام ابعاد قضیّه توجه كرده است.
این دیدگاه همانطور كه علامه جعفرى مى فرماید حالت افراط به خود گرفته و تعالیم مذهبى فراتر از این اعلامیه حركت مى كنند; چه در نوع حقوق و چه در تفسیر آن.
2ـ برداشت دوّم مربوط به جهان سوم است; آن ها چون در تدوین، تصویب و حتى اجراى آن نقشى نداشته اند، این اعلامیه را یك اعلامیه غربى كه تأمین كننده منافع آن ها و ابزارى براى سلطه آن ها در شكل جدید استعمار مى باشد تلقى مى كنند. عدم پذیرش این اعلامیه توسط كشورهاى جهان سوم نیز به همین جهت مى باشد.
این برداشت كه مى تواند با واقعیت هاى موجود ـ كه با تأمل در گستره تاریخ به دست مى آید ـ هماهنگ گردد، اگر در راستاى تكمیل و نه انكار قرار گیرد، مى تواند این حربه را از دست غربى ها گرفته و آن را در كل جهان قابل اجرا كند.
3ـ این اعلامیه به عنوان یك حداقل مى تواند مانع بسیارى از تجاوزات گردد ولى چون حالت جمع نگرى در آن رعایت نشده، هم از شمول در مقام اجرا و هم در مقام تدوین برخوردار نیست.

انگیزه هاى تدوین اعلامیه حقوق بشر
1ـ ایده اى كه از طرف تدوین كنندگان اعلامیه به عنوان مقدمه بیان شده است:
الف: شناسایى حیثیت ذاتى كلیه اعضاى خانواده بشرى;
ب: رسیدن به دنیایى فارغ از هر نوع ترس و فقر به عنوان بالاترین آمال بشرى;
ج: آزادى بیان و عقیده;
د: حمایت قانونى از حقوق بشر در مقام اجرا;
هـ: توسعه روابط دوستانه بین الملل;
و: تساوى حقوق زن و مرد;
ز: همكارى دولت ها با سازمان ملل در این راستا;
ح: حسن تفاهم مشترك نسبت به این حقوق.
مجمع عمومى نیز این امور را به عنوان آرمان مشتركى براى كلیه ملل اعلام مى كند تا در نتیجه این حقوق در سطح بین المللى مورد شناسایى و اجرا قرار گیرد.
این انگیزه ها را به دو دسته مى توان تقسیم كرد: اول، عناوینى كه نیازمند تفسیر جامع و كامل هستند و دوم، عناوینى كه نیازمند اجراى بدون تبعیض مى باشند. بدون تحقق این دو بعد هرگز نمى توان آن را اعلامیه اى جامع تلقى كرد كه آرمان مشترك ملل را شكل دهد. تحلیل این اهداف در ادامه بحث خواهد آمد.
2ـ نظریه قیمومت: اگر چه الفاظ مطرح شده داراى مقبولیت جهانى است ولى انگیزه نوشتن این الفاظ داراى سرشتى بدانگیزه بوده است. این نظریه كه توسط روزولت رئیس جمهور آمریكا مطرح شد، معتقد است: "در جهان پر از هرج و مرج فعلى و در چنین شرایطى، نمى توان تصور كرد كه بشود تجدید سازمان ملل را توصیه نمود; زیرا كه به خاطر وسعت و اندازه آن، دچار مخالفت ها و بلاتصمیمى ها مى گردد... دلیلى وجود ندارد كه اصل تحت الحمایگى و قیمومت در امور خصوصى، نباید در امور بین الملل جارى گردد. قیمومت برپایه اصول ارائه خدمات غیر خودخواهانه قرار دارد. در هر دوره اى تعداد زیادى بچّه ها هستند كه در میان ملت هاى جهان در رابطه با خود و سایر ملت ها و مردم نیاز به قیم دارند همان طور كه بسیارى از ملت ها و مردم بزرگ تر وجود دارند كه باید سر جاى خود نشانده شوند و در جهت خیر هدایت گردند. از طرف دیگر براى فریب و جلب رضایت كشورهاى كوچك جهان باید به طریقى آن ها را دخالت داد كه اولاً، نادیده گرفته نشوند و ثانیاً، در اداره جامعه جهانى نقش اجرایى نداشته باشند..."
3ـ نظریه سوم معتقد است، اعلامیه یك اهرم در برابر روح تجاوزكار انسان است و از طرفى چون احساسات بشرى را باید درك كرد، علاقه جدى به شؤون ارزشى او داد و تا مى توان از دردهاى او كاست، طرح چنین اعلامیه اى را بنا نهادند; در واقع آنچه انگیزه اصلى را شكل مى داد، جلوگیرى از تعدّى افراد و دولت ها بود.

امّا باید توجه داشت كه تنزل شأن و منزلت انسان تا بدین حدّ، با حیثیت ذاتى و كرامت انسان سازگارى ندارد. بنابراین، دیدگاه سوم اگر چه با واقعیت هماهنگ تر است، خصوصاً آنجا كه خالى بودن دنیا را از هر نوع فقر و ترسى به عنوان والاترین آمال بشرى تلقى مى كند، اما نمى تواند توجیه گر عناوینى همچون خانواده بشرى، كرامت و... باشد.
با نظرى اجمالى بر نظریه دوّم، انگیزه هاى پشت پرده بانیان اعلامیه جهانى حقوق بشر روشن تر مى شود. در زمان تصویب اعلامیه (1940) از میان 58 عضو وقت سازمان كه اعلامیه را امضا كردند، 48 كشور غربى بودند. از طرف دیگر، آمریكا به عنوان تنها كشورى كه پیروزى را با كم ترین خسارات، به دست آورده بود، نمى خواست به انزواى سابق برگردد. در این اوضاع و احوال، نظریه كانت را كه معتقد بود بگذارید مردم خودشان در مورد جنگ و صلح تصمیم بگیرند مطرح كردند. بهترین ابزارى كه كشورهاى غربى مى توانستند به وسیله آن سلطه جدید خود را اعمال كنند، مسأله حقوق بشر بود و لذا هر از چند گاهى نیز كشورى را به عنوان ناقض حقوق بشر محكوم كردند. چنین روندى هم به حاكم شدن فرهنگ غرب كمك مى كرد و هم سلطه آن ها را محكم تر مى ساخت.

بررسى اهداف مندرج در اعلامیه جهانى حقوق بشر

الف: در مورد حیثیت ذاتى، این سؤالات مطرح است: منظور از حیثیت ذاتى انسان چیست؟ چگونه مى توان به آن دسترسى پیدا كرد و چگونه مى توان از آن صیانت نمود؟ با فرض این كه انسان موجودى است تك بعدى كه نهایتاً گرفتار خاك مى شود، آیا با چنین برداشتى از انسان مى توانیم از حیثیت ذاتى او صحبت كنیم؟!
ب: محور اصلى در خانواده بشرى چیست و مبناى آن كدام است؟ با توجه به خودكامگى و هوى و هوس انسان ها، چگونه مى توان آن ها را در یك خانواده جمع كرد؟! این همه جنگ هایى كه هنوز نیز ادامه دارد، چگونه خواهد گذاشت كه خانواده بشرى شكل بگیرد؟ ما معتقدیم تنها زمانى كه انبیا(علیهم السلام)در جامعه بودند و شعار الله محورى را مطرح مى كردند، این خانواده شكل گرفت; همان گونه كه قرآن كریم خطاب به اهل كتاب مى فرماید: «بیایید همگى حول محور مشترك جمع شویم...» (آل عمران: 64) چنانچه در ادامه این آیه شریفه مطرح شده است آن محور چیزى جز "الله" نمى باشد.
ج: عناوینى از قبیل حیثیت ذاتى، صلح و ... نیاز به اثبات شایستگى انسان ها براى محبت به همدیگر دارد ولى این مسأله با برداشتى كه از انسان وجود دارد و او را موجودى گرگ صفت مى داند و معتقد است همه وسیله هستند و او هدف، چگونه قابل جمع است؟ از طرف دیگر در مقام اجرا با توجه به سركش بودن امیال انسانى و عدم وسیله اى براى كنترل آن نیز مشكل وجود دارد.
هـ: در مورد اینكه عدم شناسایى حقوق بشر منتهى به اعمال وحشیانه مى شود، باید گفت، علت این تصور، دید جامعه غربى به انسان است. آن ها با معلول مبارزه مى كنند و حال آن كه علت را باید از بین برد. و از طرفى این بسیار كوتاه نظرى است كه بالاترین آرمان بشر را در رهایى از ترس و فقر بدانیم! این ها گر چه ارزشمند هستند،ولى همه وسیله هستند و نه هدف.
و: اجراى قانون تنها راه حمایت از حقوق انسان نیست; چرا كه این اجرا نیز خود محتاج به ضمانت اجرا مى باشد. حمایت واقعى از حقوق بشر، كمك همه جانبه به دور از هر نوع فریبكارى و ایجاد انحراف در هدف او مى باشد. دادن آزادى مطلق به بشر، چیزى جز وارد آوردن ضربات روحى به او كه مانع رسیدن انسان به هدف مطلوب و كمال حقیقى فطرى مى گردد، نخواهد بود.
ز: توسعه روابط دوستانه اگر چه امرى است مطلوب، ولى به شرط آن كه به دور از منفعت طلبى باشد. بنابراین حتى اگر این معیارها و انگیزه ها با نیتى صادقانه تدوین شده باشد، نمى تواند از اثرات فرهنگى غرب محفوظ مانده باشد، بلكه به اعتراف خود حقوقدانان غربى، فلسفه غربى در حقوق بشر كاملاً مؤثر و نافذ بوده است. با رجوع به منشور كبیر انگلیس، اعلامیه حقوق بشر آمریكا و اعلامیه حقوق بشر فرانسه و نوع آزادى ها و حقوقى كه در آن ها تعیین شده و مقایسه آن ها با اعلامیه جهانى حقوق بشر، به خوبى ثابت خواهد شد كه اعلامیه كاملاً غربى است و بدون بینش فلسفى غرب به انسان نیز تدوین نشده است.

انگیزه هاى طرح حقوق بشر در اسلام

در ترسیم این انگیزه ها باید توجه نمود كه نظام اسلامى، نظامى دینى است و توجه به مبدأ و معاد در آن داراى اهمیت وافر است. انسان بریده از گذشته و آینده اش، یك انسان ناقص است و شناخت نسبت به او نیز ناقص تر. در این نظام، انسان موجودى است داراى مبدأ و معاد، دو نوع حیات و دو نوع نیاز; بنابراین، تدوین قانون نیز باید براى هر دو نوع نیاز او باشد. آنچه در مقدمه اعلامیه جهانى حقوق بشر اسلامى آمده نیز در همین چارچوب تفسیر مى شود.
اگر بر جهان، اراده خداوند حاكم است و اگر انسان در برابر او وظیفه بندگى دارد، و اگر هدف رسیدن به كمال مطلق است ـ كه جز با وصول به قرب الهى محقق نمى شود، و اگر تلاش تمامى انبیا(علیهم السلام) نیز جامه عمل پوشاندن به این هدف بوده است و اگر انسان در برابر هم نوع خود مسؤولیت و در كنار حق، تكلیف نیز دارد، پس باید مقرراتى وضع نمود كه او را در این مسیر یارى نماید. و این جز با تحقق بخشیدن به آن شریعت جاودانى كه میان روح و جسم جامعه و فرد الفت برقرار كرده، نمى شود.
تأمین حق حیات بشر، به رسمیت شناختن آزادى و احترام به این آزادى، فراهم نمودن امكانات رشد او و... مى تواند در راستاى هدف اصلى قرار گیرد.
در كنار همه این ها توجه به مسائل اخلاقى و معنوى نیز در اسلام از اهمیت فراوانى برخوردار مى باشد، كه بدون آن، راه رسیدن به كمال بسیار ناهموار خواهد بود.
بنابراین، در اینجا كسى قصد سلطه پیدا كردن، فریب دادن و... را ندارد. فراهم آوردن امكانات لازم براى رشد انسان در تمام ابعاد ضرورى است، از جمله این ابرازها شناسایى حقوق اصلى انسان است كه بدون آن ها حیات بشرى نیز دستخوش مشكلات جدى خواهد بود. و این هنر اسلام است كه چه زیبا این حقوق را ترسیم كرد تا هیچ عذر و بهانه اى براى انسان باقى نماند.
در اینجا بشر به عنوان فردى كه نیاز به قیم داشته باشد فرض نمى شود. نظام تحت الحمایگى كه مساوى با عدم تساوى در ارزش ذاتى انسان است در نظام اسلام جایگاهى ندارد. همه چون در برابر خداوند مسؤول هستند، تلاش مى كنند عمل آنان خدمت به دیگران باشد. خدمت كردن به ابناء بشر از طریق آشنا كردن او به حقوق و تكالیفى كه در این جهان دارا هست، آن هم در راه تحصیل رضایت خداوند.

با توجه به این مقدمه كلى مى توان به انگیزه هاى زیر كه بعضى از آن ها جنبه مقدمى دارد اشاره كرد:

1. تحصیل رضایت الهى; چرا كه قدم برداشتن در این مسیر بهترین خدمت به بشریت مى باشد.
2. تحقق بخشیدن به مسأله تعلیم و تربیت كه در صورت اجراى صحیح آن در سطح جهانى، هدف خلقت نیز تحقق مى یابد.
3. ایجاد یك جامعه توحیدى بر محور "اللّه".
4. ایجاد رفاه و آسایش دنیوى; آسایشى كه بتواند او را در انجام وظایف خویش یارى رساند.
در یك مقایسه كوتاه به خوبى تفاوت این دو مكتب روشن مى شود. آنچه در اسلام مطرح شده، علاوه بر جامعیّت و قابلیت پذیرش همگانى داشتن، از بار ارزشى خوبى نیز برخوردار است; انسان را در راستاى هدف خلقت مى بیند و لذا هر اقدامى نیز براى او مى خواهد انجام بدهد با همین بینش صورت مى گیرد. در حالیكه در نظام غربى نه این جامعیت وجود دارد و نه داراى بار ارزشى مى باشد.
 
پایان قسمت اول