چادر نماد یک فرهنگ، یک مسلک و یک نگاه

باید دختر باشی؛ آن‌هم یک دختر محجبه‌ی چادری تا دستت بیاید چطور چادر روی سرت را جمع و جور کنی، آن‌طوری که مانتو و روسری زیر چادرت، بیرون نزند و رنگ و لعاب لباست جلب توجه نکند. یا حتی آ‌ن‌طوری که اگر احیاناً لباس شلخته و ژولیده به تن داری، کسی به‌هم‌ریختگی‌هایت را نبیند. باید دستت بیاید چطور چادر روی سرت را جمع‌ و جور کنی تا آن‌ وقت، به موقعش بفهمی چادرت را بالا بگیری تا گل و شل خیابان باران خورده، حتی پایین چادرت را هم گلی نکند و خاک زمین به دامن چارقدت ننشیند.


باید خوب بلد باشی وقت بارش باران و برف، وقتی که چاله چوله‌های شهر پر از آب باران شده است، چه‌طور از کنار خیابان بگذری تا سر‌به هوایی راننده‌های عشق سرعت سر تا پایت را خیس آب نکند. باید وارد باشی به سر کردن چادر، تا برآمده‌گی کرکره‌ی مغازه‌ها چادر روی سرت را پاره نکند؛ تا رنگ نرده‌ای که تازه ظاهرش را نو نوار کرده و نمی‌تواند هیچ ربطی به رنگ چادر تو داشته باشد، چارقدت را رنگی کند. باید با همه‌ی وجودت چادرت را جمع‌و جور کنی؛ یا نه! چادر باید با همه‌ی وجودش تو را جمع‌و جور کند. باید کوشش کنی تا با این پوششی که انتخاب کرده‌ای، هم‌رنگ شوی. هم‌گون شوی. چادر روی سر هر آدمی که سنگینی می‌کند در سایه‌اش سنگین می‌شود. اگر "اهل" اش باشد، چادر بر صورت هر کسی که می‌نشیند، بر سیرتش هم جا خوش می‌کند. اگر "هم‌جنس" اش باشد. چادر اصلاً فقط پوشش اندام نیست، که روپوشی برای اخلاق است. اصلاً نباید دختر باشی، آن‌هم یک دختر چادری محجبه؛ تا دستت بیاید چطور خودت را جمع‌و جور کنی. چادر بیشتر یک نماد است؛ نماد یک فرهنگ، یک مسلک، یک نگاه. می‌خواهی دختر باشی یا پسر که چادر روی سرت باشد یا با بلوز و شلوار توی خیابان‌ها گز کنی. وقتی "اهل" چادر باشی، یعنی اهل این فرهنگ شده‌ای. این وسط اما اگر از دختر چادری‌های محجبه بپرسی، سخت‌ترین موقع جمع‌و جور کردن چادر وقتی است که "طوفان" می‌شود. آن‌وقت هر‌قدر هم که در  پوشاندن خودت ماهر باشی، چادرت به هر طرف می‌رود و تو - خواهی نخواهی - مستأصل خواهی شد. و این، درست همان موقعی است که وقت هنرنمایی توست تا نشان دهی چقدر واردی چادرت را جمع‌و جور کنی. حالا دختر یا پسر چه فرقی دارد؟! توی چادر به سر فقط در تندباد است که نشان می‌دهی "چند مرده حلاجی."

ندید بدید های عصر بی فاطمه

ما مردم عصرِ ندید و بدیدیم! خیلی چیزها می بینیم، در رنگ ها و طرح های متنوع، متناسب با ذائقه های مختلف ولی انگار خیلی وقت است که "نور" ندیده ایم.اگر دیده بودیم می توانستیم تجسم کنیم یعنی چی وقتی گفته اند "او را از آن جهت زهرا نامیده اند که از آغاز صبح چهره اش چون خورشید می درخشید و در غروب مانند ستاره روشن می شد.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

خب واقعیتش این است که ما این چیزها سرمان نمی شود انگار، یعنی می خوانیم و می شنویم ولی نمی فهمیم یعنی چی

نمی فهمیم وقتی یک نفر، یک دختر، "هدیه"خدا باشد به عزیزترین پیامبرش یعنی چی؟ یعنی قدرش چقدر است مگر؟ یعنی مثلاً قیمت و ارزش چنین آدمی چقدر است ؟

یا نه، یک خرده پایین ترش

یعنی چی که از حضور  کسی آدم بوی بهشت بشنود؟ [2] واقعاً بشنود ها! نه که تعارف کرده باشد، دل خوش کنک تشبیه کرده باشد، اگر من گفته بودم یا تو یا او می شد یک طوری جمع و جورش کرد، ولی رسول خدا که همین طوری روی هوا یک چیزی نمی گوید. وقتی گفته من از وجود او بوی بهشت استشمام می کنم یعنی ...

 

ما مردم عصرِ ندید و بدیدیم! خیلی چیزها می بینیم، در رنگ ها و طرح های متنوع ، متناسب با ذائقه های مختلف ولی انگار خیلی وقت است که "نور" ندیده ایم. اگر دیده بودیم می توانستیم تجسم کنیم یعنی چی وقتی گفته اند "او را از آن جهت زهرا نامیده اند که از آغاز صبح چهره اش چون خورشید می درخشید و در غروب مانند ستاره روشن می شد."[3] فکر می کردیم لابد دارند شوخی می کنند، لابد از فرط دوست داشتن دارند مبالغه می کنند ، تصویرسازی می کنند.

 
ما ، مردم دو دوتا چارتا، که طول رکعت نمازمان هم ربط مستقیم دارد به آمار خواسته های آن روزمان ، ما که موقعیت ش جور باشد اهل منت گذاشتن سر خدا هم هستیم به خاطر دو رکعت نماز، برای ما خب باید هم سخت باشد درک این که خدا به خاطر عبادت کسی به آسمان و فرشتگان فخر بفروشد و ذوق نماز او  را کند
.

برای ما که مؤمنیم به  آیه های زمینی ای مثل "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" خب باید هم یک جوری باشد قصه ی افطار و گرسنگی و کودکان روزه دار و مسکین و فقیر و و سه روز و...

 

حق داریم که نفهمیم اگر می گویند "همانا شب قدر فاطمه است"دارند دقیقاً  از چی حرف می زنند.

 

ما با چشم های مات و مبهوت به این حدیث ها و ذکرها نگاه می کنیم،

دوست داریم باور کنیم، درک کنیم، ولی بی تعارف برای مان راحت نیست.

چشم های ما خیلی وقت است که "طلعه الرشیده"ندیده اند، کم دیده ایم، کوتاه دیده ایم  بی رنگ و نور دیده ایم، بدل دیده ایم، ولی عادت نکرده ایم هنوز

خیلی وقت است که له له زن ِ بوی بهشتیم، تشنه ی بوی پیراهن، ناباور ِ بادهای بی پیغام.

 

گاهی خیال می کنم گناه داریم، وارث قصه های خوب خداییم، گوش مان پر است از حکایت های عجیب و غریب دست نیافتنی ، کوله بارمان پر است از بهترین کلمات، پاک ترین ذکرها و یادها ، ولی غریبیم...

 

غریبیم که باید بگوییم "فاطمه، فاطمه است "وگرنه بلد بودیم بگوییم  فاطمه دقیقاً کیست، پدرش را اگر دیده بودیم، خودش را اگر دیده بودیم، همسرش را اگر دیده بودیم، پسرش را اگر دیده بودیم ....

 

گم گشته ی دیار محبت کجا رود

نام حبیب هست و نشان حبیب نیست ...

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4